پارت چهلوهشتم رمان سفر عشق
#پارت_چهلوهشتم #رمان_سفر_عشق
(هفته بعد)
امروز جشن نامزدی من و رسامه و الان داخل آرایشگاه هستم و دارن منو آرایش و آماده میکنن با صدای لاله جون دوست مامان که آرایشگر منه چشامو باز کردم با ذوق گفت:
_ماشالا ماشالا مثل ماه شدی
از جام بلند شدم و رفتم لباسو پوشیدم رفتم جلوی آیینه قدی و به خودم نگاه کردم عالی شده بودم
موهامو مدل جمع درست کرده بود و یه تاج لیمویی هم رنگ لباسم زده بود آرایششم کرم و لیمویی بود با رژ لب کالباسی خوشگل
مریم دختر لاله گفت:دوماد اومد
شنلمو پوشیدم و رفتم سمت در رسام با اون کت شلوار لیمویی رنگ محشر شده بود اومد به طرفم شنلو در آورد و نگاه کاملی به صورتم انداخت و در آخر پیشونیم رو با لباش مهر کرد و زمزمه وار گفت:خوشبختت میکنم تاج سرم
دسته گلی که با رز لیمویی رنگ تزیین شده بود رو به دستم داد و یه عالمه تراول رو سرم ریخت و بعد از اینکه هزینه لاله جون رو هم داد دستمو گرفت و از آرایشگاه بیرون اومدیم در ماشین رو برام باز کرد و کمکم کرد بشینم خودشم نشست و رفت سمت آتلیه...از آتلیه بیرون اومدیم با اون همه ژست های +18 از خجالت سرخ شده بودم به رسام گفتم:کولرو بزن مردم از گرما
رسام با شیطنت گفت:گرم نیس که بانو جان شما الان آتیشت تند شده حس میکنی گرمه
جیغ زدم و گفتم: اصلا هم آتیشم تند نیس بچه پرو
رسام با صدای بلند خندید و حرکت کرد سمت تالاری که واسه نامزدی انتخاب کردیم تو راه همش منو اذیت میکرد و میخندید به تالار که رسیدیم رسام شروع کرد بوق زدن که همه اومدن دم در مامان رسام اسپند دستش بود و مامان منم سبد گل رز پرپر شده که بریزه رو سزمون هلیا و السا و سودا هم جیغ میزدن پسرا هم سوت داداشای من و بابام با داداش و خاهر و پدر رسام دست میزدن و لبخند به لب داشتند
از ماشین به کمک رسام پیاده شدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم رفتیم جلوی مامان بابا ها مامان رسام گفت:عروس گلم اسپند بردار بچرخون دور سر شوهرت
از داخل ظرف اسپند برداشتم رسام خم شد اسپند رو دور سرش چرخوندم و ریختم رو آتیش رسام هم کار من رو تکرار کرد رفتیم داخل تالار مامان هم گل میریخت رو سرمون ایلیا و آریا و رهام که پول میریختن به مهمونا خوش آمد گفتیم و رفتیم سر سفره عقد نشستیم و دخترا و پسرا اومدن سمتمون
سودا:ای شیطون بلا خوب رسام رو تور کریا
السا:تبریک میگم بهتون خوشبخت بشین
هلیا:در کنار هم تبیدل به فسیل بشین ایشالا به حق امیر المومنین
پسرا هم به نوبه خودشون با آرزو های قشنگشون مارو مستفیض کردن رو به هلیا گفتم:عزیزم تو هم دست به کار شو دیگه ما همه شوهر کردیم تو موندی
هلیا پست چشمی نازک کرد و گفت:اتفاقا خاستگار دارم دارم روش فکر میکنم
راستین اخماش رفت تو هم و همه هم متوجه شدن
سودا:خب بهش جواب مثبت بده دیگه
هلیا:حالاااا
راستین:عه بسه دیگه
همه ساکت شدیم و بچه ها هم رفتن رسا اومد به طرفم و گونمو بوسید و گفت:زنداداش خوشگلم تبریک میگم
من:مرسی خاهر شوهر
رسام:رسا بپس عاقد چرا نمیاد
رسا با شیطنت گفت:عجله داریا
رسام:برو بچه پرو
رسا با خنده رفت سمن مامان فرنوش بعد از چند دقیقه عاقد اومد و سودا و السا پارچه رو روسرمون گرفتن هلیا و رسا هم قندارو که شوهر گیرشون بیاد با صدای عاقد به خودم اومدم
عاقد:بسم الله الرحمن الرحیم, الحمدلله الذی احل النکاح و حرم السفاح, رسول الله:النکاح سنتی,فمن رغب عن سنتی,فلیس منی, به نام پیوند قلبها, از این رهگذر شرایط پیوند و شکوفایی غنچه های گلستان زندگیمان اقای رسام رادان ودوشیزه الین فروزان را در بوستان حضرت احدیت بدین قرار,مقرر میداریم به برکت صلوات بر محمدوال محمد
همه صلولت فرستادن
عاقد:دوشیزه محترمه الین فروزان آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم شاه داماد رسام رادان با یک جلد قرآن کریم 100 شاخه نبات 1000 شاخه گل رز و 1000 سکه بهار آزادی در بیاورم..بنده وکیلم؟
السا:عروس رفته گل بچینه
عاقد:وکیلم عروس خانم؟
رسا:عروس رفته گلاب بیاره
عاقد:وکیلم؟
سودا:عروس زیر لفظی میخاد
مامان فرنوش اومد به طرفم و یه جعبه رو گذاشت رو میز و درشو باز کرد یه سرویس طلا بود
عاقد:دوشیزه نحترمه الین فروزان آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم شاه داماد رسام رادان در بیاورم...وکیلم؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_با اجازه پدرم،مادرم،برادرام و بزرگای مجلس بله
همه جیغ و سوت زدن عاقد از رسام هم وکالت گرفت و رسام با صدای محکم و جدیش گفت: بله
(هفته بعد)
امروز جشن نامزدی من و رسامه و الان داخل آرایشگاه هستم و دارن منو آرایش و آماده میکنن با صدای لاله جون دوست مامان که آرایشگر منه چشامو باز کردم با ذوق گفت:
_ماشالا ماشالا مثل ماه شدی
از جام بلند شدم و رفتم لباسو پوشیدم رفتم جلوی آیینه قدی و به خودم نگاه کردم عالی شده بودم
موهامو مدل جمع درست کرده بود و یه تاج لیمویی هم رنگ لباسم زده بود آرایششم کرم و لیمویی بود با رژ لب کالباسی خوشگل
مریم دختر لاله گفت:دوماد اومد
شنلمو پوشیدم و رفتم سمت در رسام با اون کت شلوار لیمویی رنگ محشر شده بود اومد به طرفم شنلو در آورد و نگاه کاملی به صورتم انداخت و در آخر پیشونیم رو با لباش مهر کرد و زمزمه وار گفت:خوشبختت میکنم تاج سرم
دسته گلی که با رز لیمویی رنگ تزیین شده بود رو به دستم داد و یه عالمه تراول رو سرم ریخت و بعد از اینکه هزینه لاله جون رو هم داد دستمو گرفت و از آرایشگاه بیرون اومدیم در ماشین رو برام باز کرد و کمکم کرد بشینم خودشم نشست و رفت سمت آتلیه...از آتلیه بیرون اومدیم با اون همه ژست های +18 از خجالت سرخ شده بودم به رسام گفتم:کولرو بزن مردم از گرما
رسام با شیطنت گفت:گرم نیس که بانو جان شما الان آتیشت تند شده حس میکنی گرمه
جیغ زدم و گفتم: اصلا هم آتیشم تند نیس بچه پرو
رسام با صدای بلند خندید و حرکت کرد سمت تالاری که واسه نامزدی انتخاب کردیم تو راه همش منو اذیت میکرد و میخندید به تالار که رسیدیم رسام شروع کرد بوق زدن که همه اومدن دم در مامان رسام اسپند دستش بود و مامان منم سبد گل رز پرپر شده که بریزه رو سزمون هلیا و السا و سودا هم جیغ میزدن پسرا هم سوت داداشای من و بابام با داداش و خاهر و پدر رسام دست میزدن و لبخند به لب داشتند
از ماشین به کمک رسام پیاده شدم و دستمو دور بازوش حلقه کردم رفتیم جلوی مامان بابا ها مامان رسام گفت:عروس گلم اسپند بردار بچرخون دور سر شوهرت
از داخل ظرف اسپند برداشتم رسام خم شد اسپند رو دور سرش چرخوندم و ریختم رو آتیش رسام هم کار من رو تکرار کرد رفتیم داخل تالار مامان هم گل میریخت رو سرمون ایلیا و آریا و رهام که پول میریختن به مهمونا خوش آمد گفتیم و رفتیم سر سفره عقد نشستیم و دخترا و پسرا اومدن سمتمون
سودا:ای شیطون بلا خوب رسام رو تور کریا
السا:تبریک میگم بهتون خوشبخت بشین
هلیا:در کنار هم تبیدل به فسیل بشین ایشالا به حق امیر المومنین
پسرا هم به نوبه خودشون با آرزو های قشنگشون مارو مستفیض کردن رو به هلیا گفتم:عزیزم تو هم دست به کار شو دیگه ما همه شوهر کردیم تو موندی
هلیا پست چشمی نازک کرد و گفت:اتفاقا خاستگار دارم دارم روش فکر میکنم
راستین اخماش رفت تو هم و همه هم متوجه شدن
سودا:خب بهش جواب مثبت بده دیگه
هلیا:حالاااا
راستین:عه بسه دیگه
همه ساکت شدیم و بچه ها هم رفتن رسا اومد به طرفم و گونمو بوسید و گفت:زنداداش خوشگلم تبریک میگم
من:مرسی خاهر شوهر
رسام:رسا بپس عاقد چرا نمیاد
رسا با شیطنت گفت:عجله داریا
رسام:برو بچه پرو
رسا با خنده رفت سمن مامان فرنوش بعد از چند دقیقه عاقد اومد و سودا و السا پارچه رو روسرمون گرفتن هلیا و رسا هم قندارو که شوهر گیرشون بیاد با صدای عاقد به خودم اومدم
عاقد:بسم الله الرحمن الرحیم, الحمدلله الذی احل النکاح و حرم السفاح, رسول الله:النکاح سنتی,فمن رغب عن سنتی,فلیس منی, به نام پیوند قلبها, از این رهگذر شرایط پیوند و شکوفایی غنچه های گلستان زندگیمان اقای رسام رادان ودوشیزه الین فروزان را در بوستان حضرت احدیت بدین قرار,مقرر میداریم به برکت صلوات بر محمدوال محمد
همه صلولت فرستادن
عاقد:دوشیزه محترمه الین فروزان آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم شاه داماد رسام رادان با یک جلد قرآن کریم 100 شاخه نبات 1000 شاخه گل رز و 1000 سکه بهار آزادی در بیاورم..بنده وکیلم؟
السا:عروس رفته گل بچینه
عاقد:وکیلم عروس خانم؟
رسا:عروس رفته گلاب بیاره
عاقد:وکیلم؟
سودا:عروس زیر لفظی میخاد
مامان فرنوش اومد به طرفم و یه جعبه رو گذاشت رو میز و درشو باز کرد یه سرویس طلا بود
عاقد:دوشیزه نحترمه الین فروزان آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائم شاه داماد رسام رادان در بیاورم...وکیلم؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_با اجازه پدرم،مادرم،برادرام و بزرگای مجلس بله
همه جیغ و سوت زدن عاقد از رسام هم وکالت گرفت و رسام با صدای محکم و جدیش گفت: بله
۱۸.۵k
۲۹ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.