🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت202
#جلد_دوم
یعنی چی که یادش نمی اومد یعنی نمیدونست اوکشب چه اتفاقی افتاده و چرا اهورا مجبور شده که هلش بدا؟
عصبی شدم به سمتش رفتم و گفتم چرا داری دروغ میگی یعنی چی که یادت نمیاد تو خوب یادته که اون شب اونجا چه اتفاقی افتاد راستش و به پلیسا بگو اینقدر بازی در نیار کیمیا اما بدجوری خودشو ترسیده نشون داد و گفت
_خواهش می کنم اینو از من دور کنید این میخواد منو اذیت کنه
با چشمای گرد شده بهش نگاه میکردم من میخواستم اذیتش کنم؟ من فقط میخواستم واقعیت رو بگه دیگه بغضم شکست دیگه نمیتونستم تحمل کنم این زن بدون شک باز می خواست یه بازی جدید راه بندازه ممکن نبود چیزی یادش نیاد دکتر گفته بود که جایی که ربطی به حافظش داشته باشه صدمه ای ندیده بود اما الان که میگفت چیزی یادش نیست دکتر بیچاره می گفت احتمال اینکه به خاطر شوک همه چیز از یادش رفته و به زودی یادش میاد
از اتاق که بیرون اومدم کنار دیوار روی زمین نشستم و شروع کردم با صدای بلند گریه کردن
حال و روز من گریه داشت نداشت؟
به این روز افتاده بودم و این اوج بدبختی بو
د با اون همون امیدواری منتظر بودم چشماشو باز کنه و بگه که اهورا هیچ تقصیری نداره ولی اون توی چشمای من خیره شدو به دروغ میگفت چیزی یادش نمیاد چقدر عوضی بود این زن
چقدر نامرد بود که اینطور دروغ میگفت
شاهین با دیدن حالم بهم نزدیک شده کنار پام زانو زد و گفت
_این چه کاریه که تو می کنی عزیز من !
میگه یادش نمیاد هر وقت که یادش اومد حرف میزنه باور کن کیمیا طوری که تو فکر می کنی نیست
با صدای بلند داد زدم تو این زنیکه رو نمیشناسی من خوب میدونم این کیه و چیه داره بازی میکنه از قصد داره این کار میکنه میخواد منو اذیت میکنه
میخواد منو اذیت می کنه برای همین این کارا رو میکنه
شاهین سرم رو بغل کرده روی سینش فشار داد و گفت
آروم باش این مدت تو که انقدر گریه کردی دیگه از پا افتاد چرا اینکارو با خودت می کنی تو فک می کنی شوهرت راضیه که تو اینطور با خودت رفتار کنی؟
چیزی ازت نمونده باور کن بیاد بیرون تورو نمیشناسه تو این چند روز آب شدی اون آیلینی که من روز اول دیدم نیستی با خودت اینکارو نکن
به خودت به دخترت رحم کن
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت202
#جلد_دوم
یعنی چی که یادش نمی اومد یعنی نمیدونست اوکشب چه اتفاقی افتاده و چرا اهورا مجبور شده که هلش بدا؟
عصبی شدم به سمتش رفتم و گفتم چرا داری دروغ میگی یعنی چی که یادت نمیاد تو خوب یادته که اون شب اونجا چه اتفاقی افتاد راستش و به پلیسا بگو اینقدر بازی در نیار کیمیا اما بدجوری خودشو ترسیده نشون داد و گفت
_خواهش می کنم اینو از من دور کنید این میخواد منو اذیت کنه
با چشمای گرد شده بهش نگاه میکردم من میخواستم اذیتش کنم؟ من فقط میخواستم واقعیت رو بگه دیگه بغضم شکست دیگه نمیتونستم تحمل کنم این زن بدون شک باز می خواست یه بازی جدید راه بندازه ممکن نبود چیزی یادش نیاد دکتر گفته بود که جایی که ربطی به حافظش داشته باشه صدمه ای ندیده بود اما الان که میگفت چیزی یادش نیست دکتر بیچاره می گفت احتمال اینکه به خاطر شوک همه چیز از یادش رفته و به زودی یادش میاد
از اتاق که بیرون اومدم کنار دیوار روی زمین نشستم و شروع کردم با صدای بلند گریه کردن
حال و روز من گریه داشت نداشت؟
به این روز افتاده بودم و این اوج بدبختی بو
د با اون همون امیدواری منتظر بودم چشماشو باز کنه و بگه که اهورا هیچ تقصیری نداره ولی اون توی چشمای من خیره شدو به دروغ میگفت چیزی یادش نمیاد چقدر عوضی بود این زن
چقدر نامرد بود که اینطور دروغ میگفت
شاهین با دیدن حالم بهم نزدیک شده کنار پام زانو زد و گفت
_این چه کاریه که تو می کنی عزیز من !
میگه یادش نمیاد هر وقت که یادش اومد حرف میزنه باور کن کیمیا طوری که تو فکر می کنی نیست
با صدای بلند داد زدم تو این زنیکه رو نمیشناسی من خوب میدونم این کیه و چیه داره بازی میکنه از قصد داره این کار میکنه میخواد منو اذیت میکنه
میخواد منو اذیت می کنه برای همین این کارا رو میکنه
شاهین سرم رو بغل کرده روی سینش فشار داد و گفت
آروم باش این مدت تو که انقدر گریه کردی دیگه از پا افتاد چرا اینکارو با خودت می کنی تو فک می کنی شوهرت راضیه که تو اینطور با خودت رفتار کنی؟
چیزی ازت نمونده باور کن بیاد بیرون تورو نمیشناسه تو این چند روز آب شدی اون آیلینی که من روز اول دیدم نیستی با خودت اینکارو نکن
به خودت به دخترت رحم کن
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۳.۰k
۱۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.