🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت203
#جلد_دوم
به هر سختی بود همراه شاهین به خونه برگشتم دیگه خبری از اون دختر امیدوار و خوشحالی که چند ساعت پیش به راحیل زنگ زده بود نبود
تمام وجودم و درد و غم و ناراحتی گرفته بود
میدونستم کیمیا بدون دلیل این کارو نمی کنه و من واقعاً خسته بودم از این بازی هایی که راه مینداخت راحیل با دیدنم نگران به سمتم اومد و گفت
_ چی شده عزیزم تو که حالت خوب بود چرا الان اینجوری شدی ؟
شاهین به جای من جواب داد
_ کیمیا بهوش اومده میگه هیچی هم یادش نیست آیلین میگه داره از قصد این کار رو می کنه اما باور کنید من دختر عموم و خوب میشناسم اون اهل این کارا نیست.
راحیل نگاه عاقل اندر سفیهی به شاهین انداخت وبا یه پوزخند رو بهش گفت
_ پس تو دختر عموی گرامی تو خوب نشناختی تمام مشکلات زندگی این دو نفر به خاطر همون دختر عموی ساده و بی رنگ و لعاب شماست!
شاهین که با شنیدن این حرف از زبان راحیل واقعا دیگه نا امید شده بود خودش و روی مبل انداخت و دستشو روی سرش گذاشت و گفت
_من که دیگه از سرم داره دود بلند میشه واقعا نمیدونم کی درست میگه و کی غلط اصلاً این روزا احساس می کنم دیگه خودمو نمیشناسم حرفایی شنیدم و چیزایی دیدم که واقعا برام باورشون سخته.
داحیل منو روی مبل نشوند و آروم گفت
_مونس خوابوندم نگرانش نباش اون پسره رو چه جوری دک کنیم بره بیرون؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم نمیدونم برو نیست پس بیخیال شو راحیل کلافه به سمت آشپزخانه رفت و وقتی برگشتی لیوان آب توی دستش بود با یه قرص مسکن
وقتی که خوردم آروم به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم
_اگه اهورا این خبر رو بشنوه واقعاً ناراحت میشه تمام امیدمون به این زن بود تا بیدار بشه اما الان ...
الان دیگه واقعا ناامید شدم
راحیل دستمو نوازش کرد و گفت
_این نگوچرا نامید شدی این چه حرفیه درست میشه شاید واقعا حق با این آدم باشه شاید حافظهاش از دست داده شاید چیزی یادش نمیاد.
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم انگار توام باورت شد این دختر ساده است اون یه هفت خطی که دومی نداره
من از نگاه کردنش فهمیدم زل زد توی چشمام و گفت چیزی یادم نیست
#خان_زاده
#پارت203
#جلد_دوم
به هر سختی بود همراه شاهین به خونه برگشتم دیگه خبری از اون دختر امیدوار و خوشحالی که چند ساعت پیش به راحیل زنگ زده بود نبود
تمام وجودم و درد و غم و ناراحتی گرفته بود
میدونستم کیمیا بدون دلیل این کارو نمی کنه و من واقعاً خسته بودم از این بازی هایی که راه مینداخت راحیل با دیدنم نگران به سمتم اومد و گفت
_ چی شده عزیزم تو که حالت خوب بود چرا الان اینجوری شدی ؟
شاهین به جای من جواب داد
_ کیمیا بهوش اومده میگه هیچی هم یادش نیست آیلین میگه داره از قصد این کار رو می کنه اما باور کنید من دختر عموم و خوب میشناسم اون اهل این کارا نیست.
راحیل نگاه عاقل اندر سفیهی به شاهین انداخت وبا یه پوزخند رو بهش گفت
_ پس تو دختر عموی گرامی تو خوب نشناختی تمام مشکلات زندگی این دو نفر به خاطر همون دختر عموی ساده و بی رنگ و لعاب شماست!
شاهین که با شنیدن این حرف از زبان راحیل واقعا دیگه نا امید شده بود خودش و روی مبل انداخت و دستشو روی سرش گذاشت و گفت
_من که دیگه از سرم داره دود بلند میشه واقعا نمیدونم کی درست میگه و کی غلط اصلاً این روزا احساس می کنم دیگه خودمو نمیشناسم حرفایی شنیدم و چیزایی دیدم که واقعا برام باورشون سخته.
داحیل منو روی مبل نشوند و آروم گفت
_مونس خوابوندم نگرانش نباش اون پسره رو چه جوری دک کنیم بره بیرون؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم نمیدونم برو نیست پس بیخیال شو راحیل کلافه به سمت آشپزخانه رفت و وقتی برگشتی لیوان آب توی دستش بود با یه قرص مسکن
وقتی که خوردم آروم به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم
_اگه اهورا این خبر رو بشنوه واقعاً ناراحت میشه تمام امیدمون به این زن بود تا بیدار بشه اما الان ...
الان دیگه واقعا ناامید شدم
راحیل دستمو نوازش کرد و گفت
_این نگوچرا نامید شدی این چه حرفیه درست میشه شاید واقعا حق با این آدم باشه شاید حافظهاش از دست داده شاید چیزی یادش نمیاد.
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم انگار توام باورت شد این دختر ساده است اون یه هفت خطی که دومی نداره
من از نگاه کردنش فهمیدم زل زد توی چشمام و گفت چیزی یادم نیست
۷.۳k
۱۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.