🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت201
#جلد_دوم
دو روزی از وقتی که دکترا خبرای برای امیدوارکنندهای اپدر مورد کیمیا داده بودن نمی گذشت دو بار به دیدن اهورا رفته بودم و تمام مدت حتی یک کلمه نتونسته بودم حرف بزنم فقط بهش زل زده بودم.
دلتنگیم داشت منو میکشت.
توی سالن نشسته بودم و منتظر خبرای خوب بودم که کیمیا بیدار بشه
دکتر وقتی با لبخند از ای سی یو بیرون اومدبه سپتش دویدم واون با خوشی گفت
_چشمتون روشن بیمارتون به هوش اومد!
حتی نتونستم از دکتر تشکر کنم و
با سرخوشی از کناره دکتر گذشتمو واردای سی یو شدم
کسی دیگه نمیتونست جلودار من بشه الان فقط باید با این دختر حرف میزدم خودمو بهش رسوندم با بی حالی بهم نگاه کرد پرستار داشت دستگاه ها رو چک می کرد و کیمیا انگار اصلاً توان حرف زدن نداشت نزدیکش ایستادم و گفتم
خوبی بیدار شدی کیمیا ؟
خداروشکر که چشماتو باز کردی نمیدونی چی شده اهورا افتاده زندان میگن تورو زده باید بهشون بگی که همچین چیزی نبوده
بی حالی بهم خیره شد و کمی بعد دوباره چشماشو بست نگران بازوی پرستار چسبیدم گفتم دوباره بیهوش شد پرستار نگاهی به کیمیا انداخت و گفت
_بیهوش نیست عزیزم بی حال_ خسته است باید استراحت کنه چند روزه که بیهوش بوده الان نمیتونه راحت حرف بزنه
اما می خواستم همین الان حرف بزنم می خواستم همین الان به پلیس آگاهی بگه اهورا هیچ کاری نکرده
قصد حرف زدن نداشت و اصلاً چشماشو باز نمیکرد دیگه نمیخواستم برم خونه همینجا میمونم تا دوباره وقتی بیدار بشه باهاش حرف بزنم به راحیل زنگ زدم و این خبر رو بهش دادم به وکیل مونم خبر دادم و دوباره توی سالن منتظر نشستم
#خان_زاده
#پارت201
#جلد_دوم
دو روزی از وقتی که دکترا خبرای برای امیدوارکنندهای اپدر مورد کیمیا داده بودن نمی گذشت دو بار به دیدن اهورا رفته بودم و تمام مدت حتی یک کلمه نتونسته بودم حرف بزنم فقط بهش زل زده بودم.
دلتنگیم داشت منو میکشت.
توی سالن نشسته بودم و منتظر خبرای خوب بودم که کیمیا بیدار بشه
دکتر وقتی با لبخند از ای سی یو بیرون اومدبه سپتش دویدم واون با خوشی گفت
_چشمتون روشن بیمارتون به هوش اومد!
حتی نتونستم از دکتر تشکر کنم و
با سرخوشی از کناره دکتر گذشتمو واردای سی یو شدم
کسی دیگه نمیتونست جلودار من بشه الان فقط باید با این دختر حرف میزدم خودمو بهش رسوندم با بی حالی بهم نگاه کرد پرستار داشت دستگاه ها رو چک می کرد و کیمیا انگار اصلاً توان حرف زدن نداشت نزدیکش ایستادم و گفتم
خوبی بیدار شدی کیمیا ؟
خداروشکر که چشماتو باز کردی نمیدونی چی شده اهورا افتاده زندان میگن تورو زده باید بهشون بگی که همچین چیزی نبوده
بی حالی بهم خیره شد و کمی بعد دوباره چشماشو بست نگران بازوی پرستار چسبیدم گفتم دوباره بیهوش شد پرستار نگاهی به کیمیا انداخت و گفت
_بیهوش نیست عزیزم بی حال_ خسته است باید استراحت کنه چند روزه که بیهوش بوده الان نمیتونه راحت حرف بزنه
اما می خواستم همین الان حرف بزنم می خواستم همین الان به پلیس آگاهی بگه اهورا هیچ کاری نکرده
قصد حرف زدن نداشت و اصلاً چشماشو باز نمیکرد دیگه نمیخواستم برم خونه همینجا میمونم تا دوباره وقتی بیدار بشه باهاش حرف بزنم به راحیل زنگ زدم و این خبر رو بهش دادم به وکیل مونم خبر دادم و دوباره توی سالن منتظر نشستم
۱۰.۷k
۱۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.