مزاحم نشوید
هنگامی که دارم خون روی دست هایم را در ظرف شویی آشپزخانه می شویم،صدای زنگ در به صدا در می آید.
خشکم میزند،دستانم پوشیده از کف صورتی رنگ است و بخار آب داغ باعث سوختن و سوزن سوزن شدن پوست انگشت هایم میشود.کسی جلوی در است و با صبر و حوصله انتظار میکشد تا در را باز کنم.زمان بندی از این بدتر ممکن نیست.
ممکن است بخواهند بسته ای تحویل بدهند؟شاید بسته را دم در بگذارند و بروند.یا برایم یک یادداشت بگذارند. ببخشید،منزل نبودید ،فردا برمیگردیم!
سپس سه مشت محکم دیگر به در جلویی خانه کوبیده میشود.
حتی با اینکه بعید است صدایم را بشنوند،با صدای خفه ای می گویم:《دارم می آم!》با شدت انگشت هو و بعد ناخن هایم را میسابم.انگار خون در چین ها و شکاف هایشان خانه کرده است. کی حدس میزد شستن خون از روی دست ها اینقدر سخت باشد؟《یه دقیقه صبر کنین!》
آب داغ را می بندم و نگاهی به کف دست هایم می اندازم. دست هویم را به پشت و جلو بر میگردانم. به اندازه کافی خوب هست؟باید باشد. آن ها را با یک حوله آشپزخانه سبز رنگ خشک میکنم و لک قرمزی روی آن به جا میگذارم.لعنتی،انگار همه جای دستم را خوب نشسته ام...باید دوباره دست هایم را بشویم.
البته به محض خلاص شدن از شر هر کسی که پشت در است.
پاشنه هایم روی کف لینولیومی آشپزخانه صدا میدهند و بعد وقتی به فرش پرزدار اتاق نشیمن میرسم،صدایشان آرام میشود. من و درک (Derek) چندین ساعت روی انتخاب طرح فرش ها وقت گذاشته بودیم و سپس روی این فزش زغالی رنگ با هم توافق کردیم که حالااز این دیوار تا آن دیوار اتاق نشیمن بزرگمان را پوشانده است. وقتی پابرهنه هستم،فرش حس خیلی خوبی دارد،خوشحالم که به جای فرشی روشن که کوچکترین کثیفیای را نشان میدهد،فرش تیره ای انتخاب کرده ام.فرش ما به راحتی میتواند گرد و غبار و خرده ریز هارا پنهان کند.
ظاهرا لکه های خون را هم همینطور.
حینی که با عجله به سمت در ورودی می روم،نور های روشنی را از توی پنجره ها می بینم، نور های آبی و قرمز همزمان چشمک میزنند.این فقط میتواند به یک معنا باشد...
یک پلیس جلوی در خانه ام است!
•مزاحم نشوید
•فریدا مک فادن
•نشاط رحمانی نژاد
•نشر نون
•248 صفحه
خشکم میزند،دستانم پوشیده از کف صورتی رنگ است و بخار آب داغ باعث سوختن و سوزن سوزن شدن پوست انگشت هایم میشود.کسی جلوی در است و با صبر و حوصله انتظار میکشد تا در را باز کنم.زمان بندی از این بدتر ممکن نیست.
ممکن است بخواهند بسته ای تحویل بدهند؟شاید بسته را دم در بگذارند و بروند.یا برایم یک یادداشت بگذارند. ببخشید،منزل نبودید ،فردا برمیگردیم!
سپس سه مشت محکم دیگر به در جلویی خانه کوبیده میشود.
حتی با اینکه بعید است صدایم را بشنوند،با صدای خفه ای می گویم:《دارم می آم!》با شدت انگشت هو و بعد ناخن هایم را میسابم.انگار خون در چین ها و شکاف هایشان خانه کرده است. کی حدس میزد شستن خون از روی دست ها اینقدر سخت باشد؟《یه دقیقه صبر کنین!》
آب داغ را می بندم و نگاهی به کف دست هایم می اندازم. دست هویم را به پشت و جلو بر میگردانم. به اندازه کافی خوب هست؟باید باشد. آن ها را با یک حوله آشپزخانه سبز رنگ خشک میکنم و لک قرمزی روی آن به جا میگذارم.لعنتی،انگار همه جای دستم را خوب نشسته ام...باید دوباره دست هایم را بشویم.
البته به محض خلاص شدن از شر هر کسی که پشت در است.
پاشنه هایم روی کف لینولیومی آشپزخانه صدا میدهند و بعد وقتی به فرش پرزدار اتاق نشیمن میرسم،صدایشان آرام میشود. من و درک (Derek) چندین ساعت روی انتخاب طرح فرش ها وقت گذاشته بودیم و سپس روی این فزش زغالی رنگ با هم توافق کردیم که حالااز این دیوار تا آن دیوار اتاق نشیمن بزرگمان را پوشانده است. وقتی پابرهنه هستم،فرش حس خیلی خوبی دارد،خوشحالم که به جای فرشی روشن که کوچکترین کثیفیای را نشان میدهد،فرش تیره ای انتخاب کرده ام.فرش ما به راحتی میتواند گرد و غبار و خرده ریز هارا پنهان کند.
ظاهرا لکه های خون را هم همینطور.
حینی که با عجله به سمت در ورودی می روم،نور های روشنی را از توی پنجره ها می بینم، نور های آبی و قرمز همزمان چشمک میزنند.این فقط میتواند به یک معنا باشد...
یک پلیس جلوی در خانه ام است!
•مزاحم نشوید
•فریدا مک فادن
•نشاط رحمانی نژاد
•نشر نون
•248 صفحه
- ۱.۰k
- ۲۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط