چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمیکنیم

چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم
توی خیابان با هم روبه‌رو می‌شویم.
تو از روبرو می‌آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می‌داری فقط کمی جا افتاده‌تر شده‌ای. قدم‌هایم آهسته‌تر می‌شود
به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می‌کنی!
درد کهنه‌ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد و رعشه‌ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی‌ات را کامل استنشاق نکرده‌ام که از کنارم رد شده‌ای، تمام خطوط چهره‌ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم
می‌ایستم و برمی‌گردم و می‌بینم تو هم ایستاده‌ای، می‌دانم به چه فکر می‌کنی
من اما به این فکر می‌کنم که چقدر دیر ایستاده‌ای
چقدر دیر کرده ای
چقدر دیر ایستاده‌ام
چقدر به این ایستادن‌ها سال‌ها پیش نیاز داشتم
قدم‌های سستم را دوباره از سر می‌گیرم
تو اما هنوز ایستاده‌ای
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت‌کننده باشند اما مطمئنا بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند‌.


#مارگارت_اتوود
دیدگاه ها (۰)

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

یک “رادیو” بود که مثل پدربزرگ پیرِ پیر شده بود گاهی آنقدر “خ...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط