ویو کوک
ویو کوک
بعد از حرف زدن با یونگی پاشدم وسایلامو که جمع کرده بودم گذاشتم کنار تخت رفتم پیش تهیونگ
_تهیونگ تو نمیای بریم بیرون
#اووم نه من قرار دارم
_چی به حق چیزای نشنیده و ندیده تو و قرار؟ با کی اون وقت؟
#خوب تازه باهاش آشنا شدم و این اولین قرارمونه ولی من اولین باری که دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم
_خوب اسمش چیه؟
#هانا
_اوکی برو منم دیرم میشه ولی وقتی اومدی باید همه چیو برام تعریف کنیاا
#باشه برو
رفتم بالا لباسم رو پوشیدم لباسم مشکی بود آخه من اصلا لباس رنگی ندارم
موهامو شونه کردم و عطر تلخ مردونه ام رو زدم و گوشی و سوییچ برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم و بعد چند مینی رسیدم به آدرسی که یونگی گفته بود شبیه یه پارک بود سر سبز که یه حوض خوشگل داشت اما خبری از یونگی اینا نبود گوشیمو از تو جیبم در آوردم میخواستم به لیا زنگ بزنم که دستی دور کمرم حلقه شد
از عطرش فهمیدم لیاعه
ویو لیا
واقعا جایی که یونگی انتخاب کرده بود عالی بود همه جا سر سبز و بی نظیر بود
سولی و یونگی رفتن بستنی فروشی بستنی بخرن منم این دور و ورا قدم میزدم و منتظر کوک بودم که بالاخره اومد رفتم یه گوشه قایم شدم وقتی از ماشین پیاده شد داشت این ور و اون ور و نگاه میکرد فکر کنم دنبال ما بود یواش یواش رفتم سمتش و دستمو دور کمرش حلقه کردم که گفت
پایان ویو لیا
_میخواستی منو بترسونی لیا خانوم
+اااا اما تو از کجا فهمیدی منم
_از بوی عطرت
+ایشش حالا بیا بریم
_صبر کن دیگه قهر نکن
کوک دستشو گرفت و لباشو سطحی بوسید
_آشتی؟
+لبخند..آشتی
بریم پیش سولی اینادارن بستنی میخورن
_باشه بریم عشقم چه طعمی دوست داره
+من کاکائویی
رفتن پیش بچه ها
_سلام زن داداش آینده
×یه چش قره رفت براش .. سلام
÷سلام جونگ کوک
_اقا میشه دوتا بستنی به ما بدین دوتا کاکائویی لطفاً
بستنی فروش:چشم
....
_میگم لیا امشب میای خونه من شب رو باهم میمونیم بعد فردا هم باهم میریم ها نظرت چیه ؟؟
+اووم به نظرم فکر بدی نیست
باشه
×اهوم اهوم...از کی اجازه گرفتی میگی باشه
÷یونگی همین یه شبه ولشون کن
×باشه اما مواظب خواهرم باش
_باش
+مرسی اوپا ..گونش رو بوسید
_خوب دیگه بریم
+×÷بریم
خوب کوک و لیا رفتن وسایل لیا رو آوردن خونه کوک و خوابیدن
صبح
..
بعد از حرف زدن با یونگی پاشدم وسایلامو که جمع کرده بودم گذاشتم کنار تخت رفتم پیش تهیونگ
_تهیونگ تو نمیای بریم بیرون
#اووم نه من قرار دارم
_چی به حق چیزای نشنیده و ندیده تو و قرار؟ با کی اون وقت؟
#خوب تازه باهاش آشنا شدم و این اولین قرارمونه ولی من اولین باری که دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم
_خوب اسمش چیه؟
#هانا
_اوکی برو منم دیرم میشه ولی وقتی اومدی باید همه چیو برام تعریف کنیاا
#باشه برو
رفتم بالا لباسم رو پوشیدم لباسم مشکی بود آخه من اصلا لباس رنگی ندارم
موهامو شونه کردم و عطر تلخ مردونه ام رو زدم و گوشی و سوییچ برداشتم و رفتم سوار ماشین شدم و بعد چند مینی رسیدم به آدرسی که یونگی گفته بود شبیه یه پارک بود سر سبز که یه حوض خوشگل داشت اما خبری از یونگی اینا نبود گوشیمو از تو جیبم در آوردم میخواستم به لیا زنگ بزنم که دستی دور کمرم حلقه شد
از عطرش فهمیدم لیاعه
ویو لیا
واقعا جایی که یونگی انتخاب کرده بود عالی بود همه جا سر سبز و بی نظیر بود
سولی و یونگی رفتن بستنی فروشی بستنی بخرن منم این دور و ورا قدم میزدم و منتظر کوک بودم که بالاخره اومد رفتم یه گوشه قایم شدم وقتی از ماشین پیاده شد داشت این ور و اون ور و نگاه میکرد فکر کنم دنبال ما بود یواش یواش رفتم سمتش و دستمو دور کمرش حلقه کردم که گفت
پایان ویو لیا
_میخواستی منو بترسونی لیا خانوم
+اااا اما تو از کجا فهمیدی منم
_از بوی عطرت
+ایشش حالا بیا بریم
_صبر کن دیگه قهر نکن
کوک دستشو گرفت و لباشو سطحی بوسید
_آشتی؟
+لبخند..آشتی
بریم پیش سولی اینادارن بستنی میخورن
_باشه بریم عشقم چه طعمی دوست داره
+من کاکائویی
رفتن پیش بچه ها
_سلام زن داداش آینده
×یه چش قره رفت براش .. سلام
÷سلام جونگ کوک
_اقا میشه دوتا بستنی به ما بدین دوتا کاکائویی لطفاً
بستنی فروش:چشم
....
_میگم لیا امشب میای خونه من شب رو باهم میمونیم بعد فردا هم باهم میریم ها نظرت چیه ؟؟
+اووم به نظرم فکر بدی نیست
باشه
×اهوم اهوم...از کی اجازه گرفتی میگی باشه
÷یونگی همین یه شبه ولشون کن
×باشه اما مواظب خواهرم باش
_باش
+مرسی اوپا ..گونش رو بوسید
_خوب دیگه بریم
+×÷بریم
خوب کوک و لیا رفتن وسایل لیا رو آوردن خونه کوک و خوابیدن
صبح
..
۵.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲