صبح
صبح
ویو لیا
با حس لیسی لبام بیدار شدم و دیدم کوک داره منو میبوسه
_اوو بیدار شدی بیب
+تو بیدارم کردی برو اونور
_برو دوش بگیر بیا صبحونه بخوریم و بریم مدرسه
+اوکی
کوک رفت
بلند شدم رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسی که از دیشب انتخاب کرده بودم رو پوشیدم ..میزارم
وسایل آرایشم رو از کیفم آوردم بیرون یه میکاپ نه زیاد نه کم کردم چون داشتیم میرفتیم اردو میتونستیم آرایش کنیم گوشیمو از شارژ گرفتیم و گذاشتم تو کیفم و رفتم روی میز نشستم
بعد صبحانه رسیدن به مدرسه
ویو یونگی
صبح زود بیدار شدم رفتم دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم صبحانه رو آماده کردم و بعد سولی رو بیدار کردم اونم آماده شد صبحانه خوردیم جمع کردیم و بعد چند مینی رسیدیم مدرسه که کوک ولیا رو دیدیم اتوبوس رسیده بود
همه سوار شده بودن به غیر از جون هو مدیر گفت
پایان ویو یونگی
مدیر:لیا برو دنبال جون هو حتما تو کلاس هست
_چرا لیا آقای مدیر چرا کسی دیگه ای نمیره
×راست میگه
مدیر:چون لیا نماینده مدرسه است اون میره
+چشم
لیا رفت تو مدرسه گشت و گشت اما اونو پیدا نکرد یه جا به ذهنش رسید
_آها کتابخانه
رفتم سمت کتابخونه درو باز کردم که دیدم داره کتاب میخونه
_آخه الان وقت کتاب خونده
جون هو:چی شده مگه؟؟!
+اگه یادت باشه امروز باید میرفتیم اردو
جون هو:اوو به کلی یادم رفته بود بیا بریم
بدو بدو کنان تو راه رو های مدرسه راه میرفتیم رسیدیم دم در اما خبری از اتوبوس نبود به یونگی زنگ زدم
+یونگی پس اتوبوس کجاست؟؟
×اتوبوس راه افتاد مدیر هم میگه با ماشین خودتون بیان
+اووف باشه بای
جون هو: چی میگه
+اتوبوس راه افتاد باید با ماشین خودمون بریم
جون هو:باشه پس بیا با ماشین من بریم
+اوکی بریم
رفتیم سوار ماشینش شدم و بعدچند مینی رسیدیم به ساحل اتوبوس هم رسیده بود کنار ساحل خونه های چوبی خوشگلی داشت پیاده شدیم و رفتیم پیش مدیر و بچه ها که مدیر گفت
ویو لیا
با حس لیسی لبام بیدار شدم و دیدم کوک داره منو میبوسه
_اوو بیدار شدی بیب
+تو بیدارم کردی برو اونور
_برو دوش بگیر بیا صبحونه بخوریم و بریم مدرسه
+اوکی
کوک رفت
بلند شدم رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون لباسی که از دیشب انتخاب کرده بودم رو پوشیدم ..میزارم
وسایل آرایشم رو از کیفم آوردم بیرون یه میکاپ نه زیاد نه کم کردم چون داشتیم میرفتیم اردو میتونستیم آرایش کنیم گوشیمو از شارژ گرفتیم و گذاشتم تو کیفم و رفتم روی میز نشستم
بعد صبحانه رسیدن به مدرسه
ویو یونگی
صبح زود بیدار شدم رفتم دوش گرفتم لباسم رو پوشیدم صبحانه رو آماده کردم و بعد سولی رو بیدار کردم اونم آماده شد صبحانه خوردیم جمع کردیم و بعد چند مینی رسیدیم مدرسه که کوک ولیا رو دیدیم اتوبوس رسیده بود
همه سوار شده بودن به غیر از جون هو مدیر گفت
پایان ویو یونگی
مدیر:لیا برو دنبال جون هو حتما تو کلاس هست
_چرا لیا آقای مدیر چرا کسی دیگه ای نمیره
×راست میگه
مدیر:چون لیا نماینده مدرسه است اون میره
+چشم
لیا رفت تو مدرسه گشت و گشت اما اونو پیدا نکرد یه جا به ذهنش رسید
_آها کتابخانه
رفتم سمت کتابخونه درو باز کردم که دیدم داره کتاب میخونه
_آخه الان وقت کتاب خونده
جون هو:چی شده مگه؟؟!
+اگه یادت باشه امروز باید میرفتیم اردو
جون هو:اوو به کلی یادم رفته بود بیا بریم
بدو بدو کنان تو راه رو های مدرسه راه میرفتیم رسیدیم دم در اما خبری از اتوبوس نبود به یونگی زنگ زدم
+یونگی پس اتوبوس کجاست؟؟
×اتوبوس راه افتاد مدیر هم میگه با ماشین خودتون بیان
+اووف باشه بای
جون هو: چی میگه
+اتوبوس راه افتاد باید با ماشین خودمون بریم
جون هو:باشه پس بیا با ماشین من بریم
+اوکی بریم
رفتیم سوار ماشینش شدم و بعدچند مینی رسیدیم به ساحل اتوبوس هم رسیده بود کنار ساحل خونه های چوبی خوشگلی داشت پیاده شدیم و رفتیم پیش مدیر و بچه ها که مدیر گفت
۶.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲