ادامه رمان
ادامه رمان
پارت دوم
نیما : امتحانش مجانیه
من : باشه قبول من که نخواستم پولشو بدم گ اومد نزدیک که بزنتم که با داد گفتم مهرداااااااااااد ( مهرداد بادیگارده که تازه اومده بابا واسه اینکه دشمناش به خانوادش سو قصدی نداشته باشن واسه من بادیگار گرفته و از کوچیکی منو برده کلاسای رزمی ) مهرداد با دو خودشو رسوند و نجاتم داد مهرداد با حرص نگام می کرد با خنده من : آقا نیما مثل اینکه تونستی آسفالتم کنی . اونم یه اشاره به مهرداد کرد و گفت اون بره می تونم . من : اوخی جوجو زورت نمی رسه الهی اشکال نداره بزرگ می شی یادت می ره . نیما : من بزرگم من : آره البته بزرگی به به عقله نه به سن که خدا رو شکر مال تو از نخودم کوچیک تره فک کنم از آشناهای نخود باشه . نیما : خفه شو دریا . من : اگه نشم ؟؟؟ نیما : اونوقت دیگه می کشمت . من : اگه عرضشو داشتی همون اول تین کارو می کردی و یه پوزخند زدم و بی مهرداد اشاره کردم بعدم خودم رو انداختم رو مبل . والله ملتم دیووننا با خودشون خود درگیری دارنا . همینطور که داشتم این حرفا رو با خودم می زدم خوابم گرفت در عالم خواب بودم که یه جیغی کنار گوشام شنیدم دو متر مریدم بالا با خشم به باعث و بانیش نگاه کردم که متوجه شدم پارمیس خانم بودن با داد بهش گفتم من : مگه مرض داری . پارمیس : نه مگه تو داری . من : پارمیس می کشمت . پارمیس : با چه اجازه ای با عشقم در میوفتی ؟؟ . من : چه عشق عشقی هم می کنه خوبه حالا نه به داره نه به باره . پارمیس : به تو چه عشق خودمه یه عشق بیشتر که نداریم . من : پس بشین پزشو بده . پارمیس : به کوری چشمت دارم می دم . من : ادامه بده بلکه به جایی برسی . پارمیس : دارم می دم . من : قرص خوردی ؟؟؟ پارمیس : قرص ؟ نه قرص چی ؟؟ من : قرص می دم می دم دیگه . پارمیس : نه مگه هست ؟ من : تو نگران نباش من واست اختراع می کنم . پارمیس : ممنون از لطف بی شمارت یه نگاه عاقل اندر سهیفانه بهش کردم که گفت پارمیس : اوم چیزی خوب دیوونه هم خودتی دیوونه نیستم منا فقط از لطف دوستان ناباب به یه بیماری دچار شدم . من : آره لابد نیما هم یکیشونه . پارمیس : دریااااااااا . من : جانم . پارمیس : خفه . من : نمیشم . پارمیس : میشی . من : نمیشم . پارمیس : میشی . من : نمی شم یه ربع بعد پارمیس : بابا من تسلیم . من : منم برنده پارمیس : باشه بابا کشتی ما رو . من : خوب خوب دوستان عزیز بنده جایزه نوبل را کسب نمائیدم چون پارمیس رو کشتم انگل جامعه رو . پارمیس : دریاااااا . بله . پارمیس : باشه بتزم تسلیم . من : دیوونه شدی به لطف خدا ؟؟؟ پارمیس : نه بابا دوستای ناباب تاثیر گذار بودن . من : چقدر دوستای ناباب زیاد شدنا . پارمیس : آره باو اگه کم بودن که تو خل نمی شدی من : آره جون عمت می بینم کی خله . پارمیس : یادم باشه به عمه جونت بگم که جونشو قسم خوردی . من : تو غلط می کنی . پارمیس : راستی اسم این بادیگارد جدیده کیه . من با یه لبخند ژکوند ( خب کلاس داره دیگه ) من : مهرداد . پارمیس : خوشگل که هست هیچ اسمشم خوبه راستی چرا بابات هی بادیگاردات رو عوض می کنه . من : چون همشون فرار می کنن دیگه و اینکه مهرداد به جز خوشگلیش پولدارم هست . پارمیس : پس حتما دیوونه شده اومده بادیگارد تو شده . من : آروم بابا می شنوه در ضمن می گن یه سرگردم هست نمی دونم راسته یا نه بابا هم به خاطر تهدیدایی که از طرف دشمناش جانب من و بقیه میشه واسه من بادیگارد گذاشته اون یکی ها هم که پسرن نیاز ندارن اینم فقط مال من و ساحله از ما دو تا مراقبت می کنه وقتی تو خونه ایم هم از مامان مراقبت می کنه . پارمیس : اها از کی اومده . من : وقت گل نی دو روزی میشه . پارمیس : اینجا اتاق داره ؟؟ من : آره اتاقش اتاق کناریه منه . پارمیس : من می گم ندیدمش پس اتاق داره . من : آره . پارمیس : حالا چرا کنار اتاق تو و آرش ؟؟ من : فضول رو بردند جهنم . پارمیس : ایششش وسط جو گرفتن می زمه تو ذوق آدم . من : آره دیگه آخه شما خری با هر چی ذوق می کنی تیتاب بدم خدمتتون ؟ پارمیس : بی ذوق . من : نه تو رو خدا خر با ذوق . پارمیس : بی نظاکت . من : لابد تو با نظاکتی . پارمیس : آره دیگه من نباشم کی باشه . من : من . پارمیس اوهو اعتماد به سقفو رعد و برق زد که . من : اعتماد به سقف دارم چون که خوبه . پارمیس : هیش دختره چندش من برم پیش عشقم . من : آره برو تا نقاپیدنش . پارمیس : غلط کردن مگه شهر هرته . من : اوهو اونجا رد لهیا داره واسش دلبری می کنه . پارمیس : وای من برم پس . من : راستی زیادی بد سلیقه ای . پارمیس : من ؟ من : بله . پارمیس مگه بله سر سفره عقده . من : واسه عقد تو مجلس رو گرم می کنم الان که اینطور شد برم مخ این نیما رو بزنم خودت که خوب می دونی راحت می تونم مخش رو بزنم . پارمیس : غلط کردی . من : پس واسه یه روز تحت امرم باش .
پارت دوم
نیما : امتحانش مجانیه
من : باشه قبول من که نخواستم پولشو بدم گ اومد نزدیک که بزنتم که با داد گفتم مهرداااااااااااد ( مهرداد بادیگارده که تازه اومده بابا واسه اینکه دشمناش به خانوادش سو قصدی نداشته باشن واسه من بادیگار گرفته و از کوچیکی منو برده کلاسای رزمی ) مهرداد با دو خودشو رسوند و نجاتم داد مهرداد با حرص نگام می کرد با خنده من : آقا نیما مثل اینکه تونستی آسفالتم کنی . اونم یه اشاره به مهرداد کرد و گفت اون بره می تونم . من : اوخی جوجو زورت نمی رسه الهی اشکال نداره بزرگ می شی یادت می ره . نیما : من بزرگم من : آره البته بزرگی به به عقله نه به سن که خدا رو شکر مال تو از نخودم کوچیک تره فک کنم از آشناهای نخود باشه . نیما : خفه شو دریا . من : اگه نشم ؟؟؟ نیما : اونوقت دیگه می کشمت . من : اگه عرضشو داشتی همون اول تین کارو می کردی و یه پوزخند زدم و بی مهرداد اشاره کردم بعدم خودم رو انداختم رو مبل . والله ملتم دیووننا با خودشون خود درگیری دارنا . همینطور که داشتم این حرفا رو با خودم می زدم خوابم گرفت در عالم خواب بودم که یه جیغی کنار گوشام شنیدم دو متر مریدم بالا با خشم به باعث و بانیش نگاه کردم که متوجه شدم پارمیس خانم بودن با داد بهش گفتم من : مگه مرض داری . پارمیس : نه مگه تو داری . من : پارمیس می کشمت . پارمیس : با چه اجازه ای با عشقم در میوفتی ؟؟ . من : چه عشق عشقی هم می کنه خوبه حالا نه به داره نه به باره . پارمیس : به تو چه عشق خودمه یه عشق بیشتر که نداریم . من : پس بشین پزشو بده . پارمیس : به کوری چشمت دارم می دم . من : ادامه بده بلکه به جایی برسی . پارمیس : دارم می دم . من : قرص خوردی ؟؟؟ پارمیس : قرص ؟ نه قرص چی ؟؟ من : قرص می دم می دم دیگه . پارمیس : نه مگه هست ؟ من : تو نگران نباش من واست اختراع می کنم . پارمیس : ممنون از لطف بی شمارت یه نگاه عاقل اندر سهیفانه بهش کردم که گفت پارمیس : اوم چیزی خوب دیوونه هم خودتی دیوونه نیستم منا فقط از لطف دوستان ناباب به یه بیماری دچار شدم . من : آره لابد نیما هم یکیشونه . پارمیس : دریااااااااا . من : جانم . پارمیس : خفه . من : نمیشم . پارمیس : میشی . من : نمیشم . پارمیس : میشی . من : نمی شم یه ربع بعد پارمیس : بابا من تسلیم . من : منم برنده پارمیس : باشه بابا کشتی ما رو . من : خوب خوب دوستان عزیز بنده جایزه نوبل را کسب نمائیدم چون پارمیس رو کشتم انگل جامعه رو . پارمیس : دریاااااا . بله . پارمیس : باشه بتزم تسلیم . من : دیوونه شدی به لطف خدا ؟؟؟ پارمیس : نه بابا دوستای ناباب تاثیر گذار بودن . من : چقدر دوستای ناباب زیاد شدنا . پارمیس : آره باو اگه کم بودن که تو خل نمی شدی من : آره جون عمت می بینم کی خله . پارمیس : یادم باشه به عمه جونت بگم که جونشو قسم خوردی . من : تو غلط می کنی . پارمیس : راستی اسم این بادیگارد جدیده کیه . من با یه لبخند ژکوند ( خب کلاس داره دیگه ) من : مهرداد . پارمیس : خوشگل که هست هیچ اسمشم خوبه راستی چرا بابات هی بادیگاردات رو عوض می کنه . من : چون همشون فرار می کنن دیگه و اینکه مهرداد به جز خوشگلیش پولدارم هست . پارمیس : پس حتما دیوونه شده اومده بادیگارد تو شده . من : آروم بابا می شنوه در ضمن می گن یه سرگردم هست نمی دونم راسته یا نه بابا هم به خاطر تهدیدایی که از طرف دشمناش جانب من و بقیه میشه واسه من بادیگارد گذاشته اون یکی ها هم که پسرن نیاز ندارن اینم فقط مال من و ساحله از ما دو تا مراقبت می کنه وقتی تو خونه ایم هم از مامان مراقبت می کنه . پارمیس : اها از کی اومده . من : وقت گل نی دو روزی میشه . پارمیس : اینجا اتاق داره ؟؟ من : آره اتاقش اتاق کناریه منه . پارمیس : من می گم ندیدمش پس اتاق داره . من : آره . پارمیس : حالا چرا کنار اتاق تو و آرش ؟؟ من : فضول رو بردند جهنم . پارمیس : ایششش وسط جو گرفتن می زمه تو ذوق آدم . من : آره دیگه آخه شما خری با هر چی ذوق می کنی تیتاب بدم خدمتتون ؟ پارمیس : بی ذوق . من : نه تو رو خدا خر با ذوق . پارمیس : بی نظاکت . من : لابد تو با نظاکتی . پارمیس : آره دیگه من نباشم کی باشه . من : من . پارمیس اوهو اعتماد به سقفو رعد و برق زد که . من : اعتماد به سقف دارم چون که خوبه . پارمیس : هیش دختره چندش من برم پیش عشقم . من : آره برو تا نقاپیدنش . پارمیس : غلط کردن مگه شهر هرته . من : اوهو اونجا رد لهیا داره واسش دلبری می کنه . پارمیس : وای من برم پس . من : راستی زیادی بد سلیقه ای . پارمیس : من ؟ من : بله . پارمیس مگه بله سر سفره عقده . من : واسه عقد تو مجلس رو گرم می کنم الان که اینطور شد برم مخ این نیما رو بزنم خودت که خوب می دونی راحت می تونم مخش رو بزنم . پارمیس : غلط کردی . من : پس واسه یه روز تحت امرم باش .
۲۲۷.۱k
۰۵ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.