رمان پارت اول
رمان پارت اول
بخونید خوشتون اومد ادامش رو بزارم
دخی دیوونه شیطون
دنگ دنگ باز صدای چیه این که هر روز رو مخمه این بترم دست بردار نیست ای بابا نمی ذارن آدم یه روز بخوابه واااای چه صداشم بلنده خفه شو دیگه فایده نداشت مثل اینکه صدای در اتاق بود با خستگی و لودگی و با چشای بسته در رو باز کردم و گفتم هان چته سر آوردی مگه چی می خوای از جون من بدبخت بگو و خلاصم کن دیگه . یهو طرف زد زیر خنده اه این که آرش خلس . چته اول صبحی خل شدی بگو تیمارستان معرفیت کنم همش رو با چشای بسته می گفتم برو آماده شو یکی از روانشناسای خوب تهران رو می شناسمت حتما معرفیت می کنم همینطور که داشتم حرفام رو بهش می زدم یهو ساکت شد و گفت : مهمون داریم . بیا من می گم این خله شما می گید نه .
من : خب مهمون داریم که داریم اصلا به درک که داریم چرا منو از خواب ناز بیدار کردی ای بابا وایسا ببینم زامبیا که نیستن ؟
آرش : چرا اتفاقا .
من : اینا خونه زندگی ندارن مثل اینکه فقط می تونن ما رو غارت کنن پس من نیام بهتره خودت برو مرسی والله از اینا بعید نیست غارتم نکنن .
آرش : باشه پس من رفتم .
من : نه بمون در خدمت باشیم چایی شربتی قهوه ای چیزی مهمونت کنم .
آرش : کم مزه بریز .
من : نریزم که می پره
با خنده رفت منم رفتم تا کپه مرگم و بذارم که دیدم با صدای اینا خرس قطبی هم نمی تونه بخوابه دیگه چه برسه به منه فرشته مظلوم ( اعتماد به سقف در حال فورانه لطفا دور شوید ) منم بلند شدم که برم پائین که چشمم خورد به آینه . جیییییییییغ وااای این دیگه کیه شروع کردم به جیغ زدن همچنان در حال جیغ زدن بودم که که آرش با دو آومد تو اتاق .
آرش : چی شده مردی زنده ای جن دیدی ؟ سرمو تکون دادم و گفتم : آرش تو رو خدا آینه رو ببین یه جنه نگاه نگاه اوناهاش . آرش : جن ؟؟ با ترس تو آینه نگاه کرد و گفت کو . منم گفتم بیا رو تخت از اینجا ببین شاید اونجا دید نداسته باشه . اومد و کنارم نشست و تو آینه نگاه کرد بعد یه منو نگاه کرد دوباره آینه دوباره من دوباره آینه بعد زد زیرُ خنده . نه من می گم این خله مامان می گه نه .
من : چی شده چرا می خندی دیدیش آره ؟؟؟
آرش : آره آره کنارم نشسته . من : چی و از تخت پریدم پائین و دوباره جیییییغ که آرش گفت : خودتو که نمی گی ؟
من : چی من من به این پاکی گلی خوشگلی رعنایی و خلاصه همه چی تموم کو و اون جنه زشت بد ترکیب کجا .
آرش : یه نگاه تو آینه بنداز تو رو خدا .
آروم رفتم جلوی آینه اول دستمو بردم بعد پاهامو بعد بدنمو و بعد سرمو نه یعنی این منم پس بگو این خله چرا داره می خنده من فک کردم دیوونه شده . موهام چنان سیخ شده بود انگار زده بودی پریز و برقم گرفته ( لابد تو خواب ) لباسمم که ناجور چروک شده بود و پاچه های شلوارک ( جدیدا داره ) رفته بود بالا اونم با خنده داشت زمین رو گاز می زد . و منم به اون نگاه می کردم و اونم به من با خشم رو بهش گفتم : پسره ی بی حیا گمشو بیرون تا مامانو خبر نکردم .
آرش : مامان و چرا بابا خودم می رم دیگه لازم نیس ایشون شرفیاب بشن من زحمت رو خودم کم می کنم .
من : باز تو گفتی بابا چن بار بگم رو بابا حساسم نگو این کلمه رو . آرش : باشه خانم حساس رفتم .
من : چن بار بگم از کلمه خانم متنفرم هان اصلا تو ادب بشون نیستی منم دارم برات اساسی و بعد با صدای بلند شروع به صدا کردنه مامان کردم : ماماااااااان ماماااااااان . آرش فوری جلو دهنمو گرفت و گفت: باشه غلط کردم من رفتم بیرون و بعدش رفت بیرون .
بعد از رفتنش عملیات رو رو خودم پیاده کردم و رفتم پائین که قوم مغول یا همون زامبی ها هجوم آوردن سمتم . ای بابا فقط اینا رو کم داشتم ( الان به آرش گفتی رو بابا حساسی ها ) گمشو تو هم .
قوم مغول یعنی همون پسر عموها و پسر دایی ها و پسر خاله ها و پسر عمه ها و دختر عمو ها و دختر دایی ها و دختر خاله ها و دختر عمه ها کلا همه جوونای فامیل روزی دو بار یا شایدم بیشتر خونه ما پلاسن و مثل میمون آویزونن .
بعد از گرفتن یه نفس تنگی حسابی از دستشون راحت شدم . من : چطور مطوری خله خاله . نیما یا همون پسر عموم : منظورت عمته دیگه . من : آره عمه مشترکمون . نیما : اوهوم درک می کنم . خوب چه خبر خوشمله . من : ممنون زشته خوبم . یهو پارمیس یه لگد محکم زد به پام . من : چته ؟؟ پارمیس : چرا جواب مردمو درس نمی دی ؟ من : عشقتو می گی ؟؟ پارمیس : هیس آرومتر من : حدسم درست بود پس آقا پنگوئنه و پارمیس زشته به هم میاین خوبه . نیما با تعجب نگام می کرد منم هوس کرم ریختن کردم پس گفتم : نیما می دونی یکی شیداته ؟؟ ذوق کرد و گفت کی ؟ یه جورایی دلم واسه پارمیس سوخت پس گفتم خر ملانصرالدین . مسخره . منم نه گذاشتم و نه برداشتم اسم بابات اصغره . خخخخخ کاملا ملت نمی تونن با من کل بندازن آخرشه که ضایع شن پس منو دست ک
بخونید خوشتون اومد ادامش رو بزارم
دخی دیوونه شیطون
دنگ دنگ باز صدای چیه این که هر روز رو مخمه این بترم دست بردار نیست ای بابا نمی ذارن آدم یه روز بخوابه واااای چه صداشم بلنده خفه شو دیگه فایده نداشت مثل اینکه صدای در اتاق بود با خستگی و لودگی و با چشای بسته در رو باز کردم و گفتم هان چته سر آوردی مگه چی می خوای از جون من بدبخت بگو و خلاصم کن دیگه . یهو طرف زد زیر خنده اه این که آرش خلس . چته اول صبحی خل شدی بگو تیمارستان معرفیت کنم همش رو با چشای بسته می گفتم برو آماده شو یکی از روانشناسای خوب تهران رو می شناسمت حتما معرفیت می کنم همینطور که داشتم حرفام رو بهش می زدم یهو ساکت شد و گفت : مهمون داریم . بیا من می گم این خله شما می گید نه .
من : خب مهمون داریم که داریم اصلا به درک که داریم چرا منو از خواب ناز بیدار کردی ای بابا وایسا ببینم زامبیا که نیستن ؟
آرش : چرا اتفاقا .
من : اینا خونه زندگی ندارن مثل اینکه فقط می تونن ما رو غارت کنن پس من نیام بهتره خودت برو مرسی والله از اینا بعید نیست غارتم نکنن .
آرش : باشه پس من رفتم .
من : نه بمون در خدمت باشیم چایی شربتی قهوه ای چیزی مهمونت کنم .
آرش : کم مزه بریز .
من : نریزم که می پره
با خنده رفت منم رفتم تا کپه مرگم و بذارم که دیدم با صدای اینا خرس قطبی هم نمی تونه بخوابه دیگه چه برسه به منه فرشته مظلوم ( اعتماد به سقف در حال فورانه لطفا دور شوید ) منم بلند شدم که برم پائین که چشمم خورد به آینه . جیییییییییغ وااای این دیگه کیه شروع کردم به جیغ زدن همچنان در حال جیغ زدن بودم که که آرش با دو آومد تو اتاق .
آرش : چی شده مردی زنده ای جن دیدی ؟ سرمو تکون دادم و گفتم : آرش تو رو خدا آینه رو ببین یه جنه نگاه نگاه اوناهاش . آرش : جن ؟؟ با ترس تو آینه نگاه کرد و گفت کو . منم گفتم بیا رو تخت از اینجا ببین شاید اونجا دید نداسته باشه . اومد و کنارم نشست و تو آینه نگاه کرد بعد یه منو نگاه کرد دوباره آینه دوباره من دوباره آینه بعد زد زیرُ خنده . نه من می گم این خله مامان می گه نه .
من : چی شده چرا می خندی دیدیش آره ؟؟؟
آرش : آره آره کنارم نشسته . من : چی و از تخت پریدم پائین و دوباره جیییییغ که آرش گفت : خودتو که نمی گی ؟
من : چی من من به این پاکی گلی خوشگلی رعنایی و خلاصه همه چی تموم کو و اون جنه زشت بد ترکیب کجا .
آرش : یه نگاه تو آینه بنداز تو رو خدا .
آروم رفتم جلوی آینه اول دستمو بردم بعد پاهامو بعد بدنمو و بعد سرمو نه یعنی این منم پس بگو این خله چرا داره می خنده من فک کردم دیوونه شده . موهام چنان سیخ شده بود انگار زده بودی پریز و برقم گرفته ( لابد تو خواب ) لباسمم که ناجور چروک شده بود و پاچه های شلوارک ( جدیدا داره ) رفته بود بالا اونم با خنده داشت زمین رو گاز می زد . و منم به اون نگاه می کردم و اونم به من با خشم رو بهش گفتم : پسره ی بی حیا گمشو بیرون تا مامانو خبر نکردم .
آرش : مامان و چرا بابا خودم می رم دیگه لازم نیس ایشون شرفیاب بشن من زحمت رو خودم کم می کنم .
من : باز تو گفتی بابا چن بار بگم رو بابا حساسم نگو این کلمه رو . آرش : باشه خانم حساس رفتم .
من : چن بار بگم از کلمه خانم متنفرم هان اصلا تو ادب بشون نیستی منم دارم برات اساسی و بعد با صدای بلند شروع به صدا کردنه مامان کردم : ماماااااااان ماماااااااان . آرش فوری جلو دهنمو گرفت و گفت: باشه غلط کردم من رفتم بیرون و بعدش رفت بیرون .
بعد از رفتنش عملیات رو رو خودم پیاده کردم و رفتم پائین که قوم مغول یا همون زامبی ها هجوم آوردن سمتم . ای بابا فقط اینا رو کم داشتم ( الان به آرش گفتی رو بابا حساسی ها ) گمشو تو هم .
قوم مغول یعنی همون پسر عموها و پسر دایی ها و پسر خاله ها و پسر عمه ها و دختر عمو ها و دختر دایی ها و دختر خاله ها و دختر عمه ها کلا همه جوونای فامیل روزی دو بار یا شایدم بیشتر خونه ما پلاسن و مثل میمون آویزونن .
بعد از گرفتن یه نفس تنگی حسابی از دستشون راحت شدم . من : چطور مطوری خله خاله . نیما یا همون پسر عموم : منظورت عمته دیگه . من : آره عمه مشترکمون . نیما : اوهوم درک می کنم . خوب چه خبر خوشمله . من : ممنون زشته خوبم . یهو پارمیس یه لگد محکم زد به پام . من : چته ؟؟ پارمیس : چرا جواب مردمو درس نمی دی ؟ من : عشقتو می گی ؟؟ پارمیس : هیس آرومتر من : حدسم درست بود پس آقا پنگوئنه و پارمیس زشته به هم میاین خوبه . نیما با تعجب نگام می کرد منم هوس کرم ریختن کردم پس گفتم : نیما می دونی یکی شیداته ؟؟ ذوق کرد و گفت کی ؟ یه جورایی دلم واسه پارمیس سوخت پس گفتم خر ملانصرالدین . مسخره . منم نه گذاشتم و نه برداشتم اسم بابات اصغره . خخخخخ کاملا ملت نمی تونن با من کل بندازن آخرشه که ضایع شن پس منو دست ک
۲۲۳.۴k
۰۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.