رمان
داستان یک آرمی 💜
پارت۶💜
میه:قبوله.
داهی:بس خوبه.
میه:خب نقشه چیه بچه ها؟
ناهی:خب من و داهی و تو میریم هتل .
میه:خب بعدش چی؟
ناهی:اینجاست که تو وارد میشی و زنگ میزنی به پدر ما
میه:من زنگ بزنم؟
داهی:بیا آنقدر حرف نزنیم و بعد از تعریف نقشه سوالامو رو بپرسیم خب؟
میه:باشههه
ناهی:اگه اجازه بدید ادامه میدم.
داهی:باشه بگو.
ناهی:به پدر ما زنگ میزنی میگی که ما تو خونه به یه سری وسایل نیاز داریم و خیلی هم اضطراري هست ماهم شارژ گوشیهامون تموم شده بود نتونستیم خودمون زنگ بزنیم. آهان اینو یادم رفت،به پدرم بگو ما خونه نیستیم وتو راه خونه هستیم.
ادامه دارد......
پارت۶💜
میه:قبوله.
داهی:بس خوبه.
میه:خب نقشه چیه بچه ها؟
ناهی:خب من و داهی و تو میریم هتل .
میه:خب بعدش چی؟
ناهی:اینجاست که تو وارد میشی و زنگ میزنی به پدر ما
میه:من زنگ بزنم؟
داهی:بیا آنقدر حرف نزنیم و بعد از تعریف نقشه سوالامو رو بپرسیم خب؟
میه:باشههه
ناهی:اگه اجازه بدید ادامه میدم.
داهی:باشه بگو.
ناهی:به پدر ما زنگ میزنی میگی که ما تو خونه به یه سری وسایل نیاز داریم و خیلی هم اضطراري هست ماهم شارژ گوشیهامون تموم شده بود نتونستیم خودمون زنگ بزنیم. آهان اینو یادم رفت،به پدرم بگو ما خونه نیستیم وتو راه خونه هستیم.
ادامه دارد......
۲.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.