عشقجنایت
#عشق_جنایت 🔪
پارت53
تهیونگ:بیب بیا
یِنا:اوکی ددی
هیونگ:بابا چرا مامان بهت میگه ددی تو چه ددیش نیستی تو ددی منی
تهیونگ:نه من باباتم
هیونگ:پس منم به مامانی میگم بیب
تهیونگ:بچه پرو
ینا:ته تو هم باید عادت کنی ددی من هیونگه...
لیا:بسم الله
هیونگ: آخ جون...
شام خوردیم و بعد کلی خوراکی خوردیم و فیلم دیدیم و بعد...سیاهی....
صبح:
ویو خونه جینو:
جینو: خب بلاخره روزی که این همه مدت منتظرش بودم رسید
(صدای زنگ گوشی)
میا: الو جینو سلام
جینو:علیک
(الان حتما میپرسین مگه جینو سیم کارتش رو عوض نکرده چجوری میا بهش زنگ زده ، باید بهتون بگم که جینو باشماره جدیدش به میا زنگ میزد و باهاش صحبت میکرد )
میا: چطوری ؟ حالت خوبه؟ چیکار میکنی؟
جینو: خواهر آرام باش یکی یکی
میا: خب واسه چی اصلا رفتی
جینو: چند بار میپرسی ... حالا ولش کن خودت خوبی ؟
میا : بهترم تو ؟
جینو : منم خوبم بچه ها خوبن؟ جونگکوک خوبه؟
میا: خوبن ، جینو حالت خوبه تو به حال جونگکوک چیکار داری؟
جینو: هیچی همینجوری پرسیدم
میا: جینو مطمعنی؟ نکنه عاشقش شدی؟
جینو: نه یعنی امیدوارم نشده باشم نمیدونم هالا میشه بگی حالش چطوره؟
میا:اوک حالش خوب نیست مثل مرده متحرکه میگم کی نقشه رو عملی میکنی؟
جینو: امروز
میا: چی امروز ؟ امروز که تولد بابای جونگکوکِ
جینو: میدونم واسه همین امروز اینکار رو میکنم
میا: منم بیام ؟
جینو: نه من با بچه ها میرم
میا: باش مواظب خودت باش
جینو: توهم همینطور
میا: آخ.... شکمم
جینو: میا حالت خوبه؟
میا: آره... جینو میخوام یه چیزی بهت بگم ولی به کسی چیزی نگو
جینو: خیالت راحت... میشنوم ... بگو دیگه
میا: خب .. چیزه ... من حاملم
جینو: چی ... تو الان باید بهم بگی ... شوگا میدونه؟
میا: نه نمیخوام الان بهش بگم
جینو: باشه هرجور خودت میدونی ... فعلا کاری نداری ؟
میا: نه ، خدافظ
جینو: بعد از قطع کردن تلفن رفتم لباس پوشیدم و به سمت شرکت حرکت کردم
پرش زمان یک ساعت بعد:
ویو شرکت جینو:
خدمه: سلام خانم
جینو: علیک ، سئوک تو بیا اتاقم
سئوک : چشم خانم
اتاق جینو:
(صدای در)
جینو: بیا تو
سئوک: کارم داشتین خانم
جینو: گروه عملیات رو برای امروز آماده کن
سئوک:چشم
جینو: اره دقیقا همون حواست باشه اشتباهی ازتون سر بزنه بهتون رحم نمیکنم خودت که اینو بهتر میدونی
سئوک:خیالتون راحت خانم
جینو: میخوام تا دو ساعت دیگه همون جایی باشین که میخوام ملاقاتش کنم...
سئوک: چشم خانم
جینو: میتونی بری
ادامه دارد:-)
پارت53
تهیونگ:بیب بیا
یِنا:اوکی ددی
هیونگ:بابا چرا مامان بهت میگه ددی تو چه ددیش نیستی تو ددی منی
تهیونگ:نه من باباتم
هیونگ:پس منم به مامانی میگم بیب
تهیونگ:بچه پرو
ینا:ته تو هم باید عادت کنی ددی من هیونگه...
لیا:بسم الله
هیونگ: آخ جون...
شام خوردیم و بعد کلی خوراکی خوردیم و فیلم دیدیم و بعد...سیاهی....
صبح:
ویو خونه جینو:
جینو: خب بلاخره روزی که این همه مدت منتظرش بودم رسید
(صدای زنگ گوشی)
میا: الو جینو سلام
جینو:علیک
(الان حتما میپرسین مگه جینو سیم کارتش رو عوض نکرده چجوری میا بهش زنگ زده ، باید بهتون بگم که جینو باشماره جدیدش به میا زنگ میزد و باهاش صحبت میکرد )
میا: چطوری ؟ حالت خوبه؟ چیکار میکنی؟
جینو: خواهر آرام باش یکی یکی
میا: خب واسه چی اصلا رفتی
جینو: چند بار میپرسی ... حالا ولش کن خودت خوبی ؟
میا : بهترم تو ؟
جینو : منم خوبم بچه ها خوبن؟ جونگکوک خوبه؟
میا: خوبن ، جینو حالت خوبه تو به حال جونگکوک چیکار داری؟
جینو: هیچی همینجوری پرسیدم
میا: جینو مطمعنی؟ نکنه عاشقش شدی؟
جینو: نه یعنی امیدوارم نشده باشم نمیدونم هالا میشه بگی حالش چطوره؟
میا:اوک حالش خوب نیست مثل مرده متحرکه میگم کی نقشه رو عملی میکنی؟
جینو: امروز
میا: چی امروز ؟ امروز که تولد بابای جونگکوکِ
جینو: میدونم واسه همین امروز اینکار رو میکنم
میا: منم بیام ؟
جینو: نه من با بچه ها میرم
میا: باش مواظب خودت باش
جینو: توهم همینطور
میا: آخ.... شکمم
جینو: میا حالت خوبه؟
میا: آره... جینو میخوام یه چیزی بهت بگم ولی به کسی چیزی نگو
جینو: خیالت راحت... میشنوم ... بگو دیگه
میا: خب .. چیزه ... من حاملم
جینو: چی ... تو الان باید بهم بگی ... شوگا میدونه؟
میا: نه نمیخوام الان بهش بگم
جینو: باشه هرجور خودت میدونی ... فعلا کاری نداری ؟
میا: نه ، خدافظ
جینو: بعد از قطع کردن تلفن رفتم لباس پوشیدم و به سمت شرکت حرکت کردم
پرش زمان یک ساعت بعد:
ویو شرکت جینو:
خدمه: سلام خانم
جینو: علیک ، سئوک تو بیا اتاقم
سئوک : چشم خانم
اتاق جینو:
(صدای در)
جینو: بیا تو
سئوک: کارم داشتین خانم
جینو: گروه عملیات رو برای امروز آماده کن
سئوک:چشم
جینو: اره دقیقا همون حواست باشه اشتباهی ازتون سر بزنه بهتون رحم نمیکنم خودت که اینو بهتر میدونی
سئوک:خیالتون راحت خانم
جینو: میخوام تا دو ساعت دیگه همون جایی باشین که میخوام ملاقاتش کنم...
سئوک: چشم خانم
جینو: میتونی بری
ادامه دارد:-)
- ۹.۵k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط