♥️🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_59🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
کامرانلو: یه مدت باید یاد بگیری چجوری اسلحه تو دست بگیری و شلیک کنی! و دیگه کمکم آدم کشتنو یاد بگیری!
با شک نگاهش کردم!
کامرانلو: قراره شاهانو خودت بکشی!
من: تو چیمیگی! تو خوب منو میشناسی! من نمیتونم به یه مورچه هم صدمه بزنم! پاشدی میگی قراره من شاهانو بکشم؟ شوخیت گرفته؟
کامرانلو: میکشی! بهت قول میدم!
نگاهمو به زمین دوختم! استرس داشتم!
کاش این کارو نمیکردم!
کامرانلو: خونه ای که خواستی آمادس! میتونی بری استراحت کنی! از فردا کلاسات شروع میشه!
من: باشه!
از هتل بیرون اومدم و با راننده به خونه ای که برا من آماده شده بود رفتیم!
یه خونه دوبلکس ۱۰خوابه!
میخواستم اینجا تنهایی زندگی کنم!
قرار بود منم مثل شاهان به یه آدم سنگدل تبدیل بشم!
نمیدونستم چیکار کنم!
خونه کاملا مجهز بود! رفتم حموم و بعد نیم ساعت بیرون اومدم و رفتم خوابیدم!
شش ماه بعد.... !
با زنگ گوشیم دست از شونه کردن موهام برداشتم!
جناب کامرانلو یا همون ارسلان خودمون بود!
من: بله؟
ارسلان: وقتشه!
من: حله!
تو این شش ماه خیلی چیزا تغییر کرده بود!
تو این چند ماه ارسلان چشای منو به همه بدی های شاهان باز کرده بود!
تنها هدفم انتقام از شاهان بود!
شاهانی که با عرب ها قرار داد بسته بوده که منو بفروشه به اونا!
امروز دیگ شهر موکحم مال من و ارسلان میشد!
تیشرتمو از تنم آوردم و باز اون خالکوبی لعنتیو دیدم! محکوم ب شاهان!
پوزخندی زدم و مانتو سیاه براقمو تنم کردم با شلوار ستش و و یه شال سیاه رنگ!
با چکمه های براق پاشنه دار!
یه رژ کمرنگ زدم و با ریمل همه چیمتکمیل شد!
از کشو عسلی اسلحمو برداشت و تو جیب مانتو جاسازی کردم!
سوار ماشین شدم و به سمت موکحم حرکت کردم!
شاهان لعنتی! حتی یه بار سراغ نگرفته بود که مردم یا زندم!
میکشمش! امروز پایان اون لعنتی بود!
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_59🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕
کامرانلو: یه مدت باید یاد بگیری چجوری اسلحه تو دست بگیری و شلیک کنی! و دیگه کمکم آدم کشتنو یاد بگیری!
با شک نگاهش کردم!
کامرانلو: قراره شاهانو خودت بکشی!
من: تو چیمیگی! تو خوب منو میشناسی! من نمیتونم به یه مورچه هم صدمه بزنم! پاشدی میگی قراره من شاهانو بکشم؟ شوخیت گرفته؟
کامرانلو: میکشی! بهت قول میدم!
نگاهمو به زمین دوختم! استرس داشتم!
کاش این کارو نمیکردم!
کامرانلو: خونه ای که خواستی آمادس! میتونی بری استراحت کنی! از فردا کلاسات شروع میشه!
من: باشه!
از هتل بیرون اومدم و با راننده به خونه ای که برا من آماده شده بود رفتیم!
یه خونه دوبلکس ۱۰خوابه!
میخواستم اینجا تنهایی زندگی کنم!
قرار بود منم مثل شاهان به یه آدم سنگدل تبدیل بشم!
نمیدونستم چیکار کنم!
خونه کاملا مجهز بود! رفتم حموم و بعد نیم ساعت بیرون اومدم و رفتم خوابیدم!
شش ماه بعد.... !
با زنگ گوشیم دست از شونه کردن موهام برداشتم!
جناب کامرانلو یا همون ارسلان خودمون بود!
من: بله؟
ارسلان: وقتشه!
من: حله!
تو این شش ماه خیلی چیزا تغییر کرده بود!
تو این چند ماه ارسلان چشای منو به همه بدی های شاهان باز کرده بود!
تنها هدفم انتقام از شاهان بود!
شاهانی که با عرب ها قرار داد بسته بوده که منو بفروشه به اونا!
امروز دیگ شهر موکحم مال من و ارسلان میشد!
تیشرتمو از تنم آوردم و باز اون خالکوبی لعنتیو دیدم! محکوم ب شاهان!
پوزخندی زدم و مانتو سیاه براقمو تنم کردم با شلوار ستش و و یه شال سیاه رنگ!
با چکمه های براق پاشنه دار!
یه رژ کمرنگ زدم و با ریمل همه چیمتکمیل شد!
از کشو عسلی اسلحمو برداشت و تو جیب مانتو جاسازی کردم!
سوار ماشین شدم و به سمت موکحم حرکت کردم!
شاهان لعنتی! حتی یه بار سراغ نگرفته بود که مردم یا زندم!
میکشمش! امروز پایان اون لعنتی بود!
--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home
۱.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.