DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 64
+ ته ب نظرت اون تو خوراکی هست
& نه آخه کدوم احمقی اونجا خوراکی میزاره ؟!
+ ولی باید همه جا رو نگاه کنیم
& ب نظر من بیخیال شو
+ نمیتونم چون من خیلی گرسنه ام
& دارم بهت میگم اونجا خوراکی نیست پس گوش کن
+ نمیکنم
& اصلا ب درک
ب سمت کمد رفتم کمد یکم زیادی عمیق بود با خودم گفتم شاید چیزی توی اعماق کمد باشع همینطور ک داشتم توی اون آشغال دونی دنبال خوراکی میگشتم کمد تاریک شد سرم رو برگردوندم در کمد بسته شده بود داد زدم :
+ ته دست از مسخره بازی بردار من خیلی گرسنه ام
جوابی ازش نگرفتم دوباره گفتم :
+ تو ک میدونی من فوبیا فضای بسته دارم پس تا بلایی سرم نیومده منو بیار بیرون
بازم جوابی نداد این بار واقعا ترسیدن ک شاید کار ته نباشه کلی داد و بیداد کردم و به در و دیوار کمد زدم نفسم داشت بند میمومد داد زدم :
+ خواهش میکنم تمومش کن من نمیتونم تحمل کنم
بازم جوابی نشنیدم نا امید شدم کلی فکر ترسناک امد توی ذهنم دست خودم نبود دوباره به دیواره های کمد ضربه زدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد
نشستم کف کمد سرم رو به در کمد تکیه دادم ک در کمد باز شد و من پرت شدم بیرون
با عجله از اتاق بیرون رفتم این عمارت لعنتی خیلی داشت ترسناک میشد فقط باید تهیونگ رو پیدا کنم و از اینجا بیرون بریم
تمام اتاق هارو با احتیاط گشتم هیچ خبری از تهیونگ نبود حتی نمیتونستم در خروجی رو پیدا کنم از بس اینجا بزرگ بود
کم کم داشت گریه ام میگرفت که یه صدای خیلی ضعیف از یکی از اتاق ها شنیدم آروم بدون اینکه صدایی تولید کنم ب سمت اتاق رفتم ی صندلی رو به پنجره وسط اتاق بود انگار کسی روی اون صندلی نشسته بود خواستم به سمت صندلی برم ک صدای جیغ یک دختر از طبقه ی بالا مانعم شد از ترس داشتم به خودم میلرزیدم یا بهتره بگم داشتم خودمو خیس میکردم تسلیم نشدم و باز هم به سمت صندلی قدم برداشتم ی چوب روی زمین بود اونو ب دستم گرفتم
حالا وقتش بود که من یکی رو با چوب بزنم چوب رو بالا آوردم خواستم چوب رو بزنم تو سرش که رنگ موهاش توجه هم رو جلب کرد
بدون ترس رفتم جلوی صندلی ک با تهیونگ که دهن و دست پاش بسته شده بود مواجه شدم
هردو مون ترسیده بودیم دست پاش و دهنش رو باز کردم که گفت :
ادامه دارد
نظر؟؟؟
part 64
+ ته ب نظرت اون تو خوراکی هست
& نه آخه کدوم احمقی اونجا خوراکی میزاره ؟!
+ ولی باید همه جا رو نگاه کنیم
& ب نظر من بیخیال شو
+ نمیتونم چون من خیلی گرسنه ام
& دارم بهت میگم اونجا خوراکی نیست پس گوش کن
+ نمیکنم
& اصلا ب درک
ب سمت کمد رفتم کمد یکم زیادی عمیق بود با خودم گفتم شاید چیزی توی اعماق کمد باشع همینطور ک داشتم توی اون آشغال دونی دنبال خوراکی میگشتم کمد تاریک شد سرم رو برگردوندم در کمد بسته شده بود داد زدم :
+ ته دست از مسخره بازی بردار من خیلی گرسنه ام
جوابی ازش نگرفتم دوباره گفتم :
+ تو ک میدونی من فوبیا فضای بسته دارم پس تا بلایی سرم نیومده منو بیار بیرون
بازم جوابی نداد این بار واقعا ترسیدن ک شاید کار ته نباشه کلی داد و بیداد کردم و به در و دیوار کمد زدم نفسم داشت بند میمومد داد زدم :
+ خواهش میکنم تمومش کن من نمیتونم تحمل کنم
بازم جوابی نشنیدم نا امید شدم کلی فکر ترسناک امد توی ذهنم دست خودم نبود دوباره به دیواره های کمد ضربه زدم ولی هیچ اتفاقی نیفتاد
نشستم کف کمد سرم رو به در کمد تکیه دادم ک در کمد باز شد و من پرت شدم بیرون
با عجله از اتاق بیرون رفتم این عمارت لعنتی خیلی داشت ترسناک میشد فقط باید تهیونگ رو پیدا کنم و از اینجا بیرون بریم
تمام اتاق هارو با احتیاط گشتم هیچ خبری از تهیونگ نبود حتی نمیتونستم در خروجی رو پیدا کنم از بس اینجا بزرگ بود
کم کم داشت گریه ام میگرفت که یه صدای خیلی ضعیف از یکی از اتاق ها شنیدم آروم بدون اینکه صدایی تولید کنم ب سمت اتاق رفتم ی صندلی رو به پنجره وسط اتاق بود انگار کسی روی اون صندلی نشسته بود خواستم به سمت صندلی برم ک صدای جیغ یک دختر از طبقه ی بالا مانعم شد از ترس داشتم به خودم میلرزیدم یا بهتره بگم داشتم خودمو خیس میکردم تسلیم نشدم و باز هم به سمت صندلی قدم برداشتم ی چوب روی زمین بود اونو ب دستم گرفتم
حالا وقتش بود که من یکی رو با چوب بزنم چوب رو بالا آوردم خواستم چوب رو بزنم تو سرش که رنگ موهاش توجه هم رو جلب کرد
بدون ترس رفتم جلوی صندلی ک با تهیونگ که دهن و دست پاش بسته شده بود مواجه شدم
هردو مون ترسیده بودیم دست پاش و دهنش رو باز کردم که گفت :
ادامه دارد
نظر؟؟؟
۲۰.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.