خواهر گربه 🐱 پارت اول
خواهر گربه 🐱 پارت اول
از زبان نویسنده
باجی قرار بود برای گنگ یک کتاب رو ببره که بهشون برای دعوا با گنگ های دیگه کمک کنه ولی یادش رفت.
میتسویا : آخه باجی چطور یادت رفت
دراکن : اینقدر مشغول درست کردن موهات بودی یادت رفت مگنه.
چیفویو : باجی سان میدونی چند وقته که قراره بیاریش
باجی : خب یادم رفت چتونه اه
یکدفعه صدایی از پشت سر باجی اومد
؟؟ : اونی چان بالحن بامزه
باجی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد
مایکی در ذهن : اون دیگه کی باجی یعنی تو میدونی شیبه تم که هست
باجی : هی ا.ت چرا اومدی اینجا
ا.ت : آخه دلم برای تو اونی چان تنگ شده بود اومدم ببینمت (اینارو با لحن کیوت گفت که یک دفعه حالت صورتش وصداش عوض شد و جدی و سرد گفت)
ا.ت :یک قرنم نبینمت مشکلی ندارم احمق من پیک جناب عالی نیستم اینم چون مامان ازم خواست برات آوردم با داد و سرد
ا.ت کتاب رو پرت کرد به سمت صورت باجی
باجی : ممنون
ا.ت: فقط همین من این همه راه رو اومدم اصلاً میدونی چند قدم تا اینجا اومدم با داد و لحن سرد
باجی : خب تقصیر خودته تو که متور داری
ا.ت : من گفتم که پیک جناب عالی نیستم با داد و سرد
و ا.ت پیچید و رفت
باجی : خب بیاید اینم از کتاب
کازوتورا : باجی اون کی بود
چیفویو : باجی سان خواهر داری
باجی : آره خواهر کوچکترمه
مایکی : چند سال
باجی : ۲ سال ازم کوچکتره
دراکن : خب اعصاب نداره ولش کتابو بده بیاد
آخر حرف زدنا
باجی : چیفویو بیا بریم خونه ی ما
چیفویو : مزاحم نمیشم
باجی : بیا بریم ببینم
پرش زمانی در خونه باجی
باجی : من برگشتم و چیفویو رو با خودم آوردم
..........
باجی : چرا صدایی نمیاد کسی خونه هست با داد
ا.ت : چرا داد میزنی اه گوشم رفت با داد
باجی : چرا هیچی نمیگی
ا.ت : چی باید بگم آخه اه
چیفویو : سلام ا.ت چان اسم من چیفویو ست
ا.ت : خوشوختم و میره تو اتاقش
باجی : از دست این چیفویو برو تو اتاقم الان میام
چیفویو میره تو اتاق باجی که در با شتاب باز میشه و ا.ت وارد اتاق میشه
ا.ت : پس اون گیسو کمند کو
چیفویو : ......راستش رفت تو آشپزخونه و باجی وارد اتاق می شود
باجی : ا.ت در آرومم باز میشه
ا.ت : ...........
سلام دوستان سناریو جدید داریم راستی بیوگرافی ا.ت رو میزارم 👌👌♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️لایک یادت نره
از زبان نویسنده
باجی قرار بود برای گنگ یک کتاب رو ببره که بهشون برای دعوا با گنگ های دیگه کمک کنه ولی یادش رفت.
میتسویا : آخه باجی چطور یادت رفت
دراکن : اینقدر مشغول درست کردن موهات بودی یادت رفت مگنه.
چیفویو : باجی سان میدونی چند وقته که قراره بیاریش
باجی : خب یادم رفت چتونه اه
یکدفعه صدایی از پشت سر باجی اومد
؟؟ : اونی چان بالحن بامزه
باجی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد
مایکی در ذهن : اون دیگه کی باجی یعنی تو میدونی شیبه تم که هست
باجی : هی ا.ت چرا اومدی اینجا
ا.ت : آخه دلم برای تو اونی چان تنگ شده بود اومدم ببینمت (اینارو با لحن کیوت گفت که یک دفعه حالت صورتش وصداش عوض شد و جدی و سرد گفت)
ا.ت :یک قرنم نبینمت مشکلی ندارم احمق من پیک جناب عالی نیستم اینم چون مامان ازم خواست برات آوردم با داد و سرد
ا.ت کتاب رو پرت کرد به سمت صورت باجی
باجی : ممنون
ا.ت: فقط همین من این همه راه رو اومدم اصلاً میدونی چند قدم تا اینجا اومدم با داد و لحن سرد
باجی : خب تقصیر خودته تو که متور داری
ا.ت : من گفتم که پیک جناب عالی نیستم با داد و سرد
و ا.ت پیچید و رفت
باجی : خب بیاید اینم از کتاب
کازوتورا : باجی اون کی بود
چیفویو : باجی سان خواهر داری
باجی : آره خواهر کوچکترمه
مایکی : چند سال
باجی : ۲ سال ازم کوچکتره
دراکن : خب اعصاب نداره ولش کتابو بده بیاد
آخر حرف زدنا
باجی : چیفویو بیا بریم خونه ی ما
چیفویو : مزاحم نمیشم
باجی : بیا بریم ببینم
پرش زمانی در خونه باجی
باجی : من برگشتم و چیفویو رو با خودم آوردم
..........
باجی : چرا صدایی نمیاد کسی خونه هست با داد
ا.ت : چرا داد میزنی اه گوشم رفت با داد
باجی : چرا هیچی نمیگی
ا.ت : چی باید بگم آخه اه
چیفویو : سلام ا.ت چان اسم من چیفویو ست
ا.ت : خوشوختم و میره تو اتاقش
باجی : از دست این چیفویو برو تو اتاقم الان میام
چیفویو میره تو اتاق باجی که در با شتاب باز میشه و ا.ت وارد اتاق میشه
ا.ت : پس اون گیسو کمند کو
چیفویو : ......راستش رفت تو آشپزخونه و باجی وارد اتاق می شود
باجی : ا.ت در آرومم باز میشه
ا.ت : ...........
سلام دوستان سناریو جدید داریم راستی بیوگرافی ا.ت رو میزارم 👌👌♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️لایک یادت نره
۸.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.