Devil...
Devil...
پارت چهاردهم...
______
ویو ا.ت
توی اتاق جدیدش نشسته بود تم مشکی سفید ....دقیقا همون رنگ های مورد علاقش نگاهی به کمد لباس ها انداخت پر از لباس های مختلف و باز هم مشکی و سفید مثل لباس های خود جونگکوک ...فقط با این تفاوت که بین لباس های مجلسی رنگ سبز پولداری و آبی درباری هم بود(اگر تو اینترنت بزنید بالا میاد چه رنگی هست با این حال اسلاید بعدی رنگش رو میزارم)
لوازم آرایش های مختلف و روتین پوستی هایی که همشون بوی شکلات و قهوه میداد روی میز چیده شده بود ...روی تخت نشست ...باید یه جوری میفهمید جونگکوک واقعا کی هست ولی این امر امکان پذیر نبود ....باید از یه نفر کمک میگرفت ...تو افکارش بود که یکدفعه یه چیزی به ذهنش رسید ...درسته باید از میا دوست صمیمیش کمک میگرفت
ولی چجوری باهاش ارتباط برقرار میکرد؟!...
همون موقع در باز شد و جونگکوک وارد اتاق شد
ا.ت سریع بلند شد کمی عقب رفت...آروم لب زد
ات:ب،بابت اون اتفاق متاسفم ...فقط یهویی شد و منم کنجکاو شدم که داخل چی هست
_میدونم(آروم)
ات:ع،عصبانی نیستی؟!
_نه...
جونگکوک اومد از اتاق بیرون بره که یکدفعه برگشت
_از اون اتاق چیزی که بیرون نیاوردی؟!...آوردی؟!
ات:ن،نه هیچی بیرون نیاوردم ...فقط به کتاب ها دست زدم و اسم هاشون رو دیدم همین ...
_خوبه...بیا پایین میخوایم با پسرا ناهار بخوریم ...
ات:باشه...
جونگکوک نگاهی به لباس های تن ا.ت که متعلق به جونگکوک بود کرد
ات: صبح ....لباس نداشتم مجبور شدم
_عیب نداره فقط بیا پایین...آها...دوباره اگر همچین چیزی دیدی کنجکاو نشو
ات:باشه
جونگکوک بیرون رفت
یعنی باز هم از این مدل اتاق ها تو این عمارت هست ؟!
از پله ها پایین رفت و کنار جونگکوک روی صندلی نشست ...
باید با یکی از این پسرا حرف میزد که شاید گوشیش رو بده
نگاهی به پسرا انداخت ...به نظرش تنها کسی که خیلی بیشتر از حد قابل اعتماد بود یونگی بود ...
پسری با موهای بلند مشکی و چشم هایی کشیده...
عین اثر هنری بود ...
_ا.ت به چی فکر میکنی بخور دیگه
ات:عااا...باشه باشه
پرش زمانی *
هر کس سر کار خودش بود و جونگکوک و تهیونگ هم با هم درحال بحث کردن بودن یونگی آروم از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد ...ا.ت سریع پشت یونگی حرکت کرد
آروم در رو باز کرد
ات:اهم ...ببخشید
@چیشده؟!
ات:م،میتونم ازت یه خواهشی کنم؟!
@چیه؟!
ات:گوشی....گوشیت رو قرض میدی؟؟
@نه ...برو بیرون
ات:خواهش میکنم ...اظطراریه...میخوام به دوستم صمیمیم خبر بدم که اینجام ...اون نگرانم میشه
@....بیا بگیر ...جونگکوک نفهمه که هر دو دهنمون سرو،،یسه
ات:ممنون :)
نظر یادت نره رفیق!
اتاق ا.ت و بخشی از عمارت جونگکوک اسلاید بعدی
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN##JUNGKOOK#JK
پارت چهاردهم...
______
ویو ا.ت
توی اتاق جدیدش نشسته بود تم مشکی سفید ....دقیقا همون رنگ های مورد علاقش نگاهی به کمد لباس ها انداخت پر از لباس های مختلف و باز هم مشکی و سفید مثل لباس های خود جونگکوک ...فقط با این تفاوت که بین لباس های مجلسی رنگ سبز پولداری و آبی درباری هم بود(اگر تو اینترنت بزنید بالا میاد چه رنگی هست با این حال اسلاید بعدی رنگش رو میزارم)
لوازم آرایش های مختلف و روتین پوستی هایی که همشون بوی شکلات و قهوه میداد روی میز چیده شده بود ...روی تخت نشست ...باید یه جوری میفهمید جونگکوک واقعا کی هست ولی این امر امکان پذیر نبود ....باید از یه نفر کمک میگرفت ...تو افکارش بود که یکدفعه یه چیزی به ذهنش رسید ...درسته باید از میا دوست صمیمیش کمک میگرفت
ولی چجوری باهاش ارتباط برقرار میکرد؟!...
همون موقع در باز شد و جونگکوک وارد اتاق شد
ا.ت سریع بلند شد کمی عقب رفت...آروم لب زد
ات:ب،بابت اون اتفاق متاسفم ...فقط یهویی شد و منم کنجکاو شدم که داخل چی هست
_میدونم(آروم)
ات:ع،عصبانی نیستی؟!
_نه...
جونگکوک اومد از اتاق بیرون بره که یکدفعه برگشت
_از اون اتاق چیزی که بیرون نیاوردی؟!...آوردی؟!
ات:ن،نه هیچی بیرون نیاوردم ...فقط به کتاب ها دست زدم و اسم هاشون رو دیدم همین ...
_خوبه...بیا پایین میخوایم با پسرا ناهار بخوریم ...
ات:باشه...
جونگکوک نگاهی به لباس های تن ا.ت که متعلق به جونگکوک بود کرد
ات: صبح ....لباس نداشتم مجبور شدم
_عیب نداره فقط بیا پایین...آها...دوباره اگر همچین چیزی دیدی کنجکاو نشو
ات:باشه
جونگکوک بیرون رفت
یعنی باز هم از این مدل اتاق ها تو این عمارت هست ؟!
از پله ها پایین رفت و کنار جونگکوک روی صندلی نشست ...
باید با یکی از این پسرا حرف میزد که شاید گوشیش رو بده
نگاهی به پسرا انداخت ...به نظرش تنها کسی که خیلی بیشتر از حد قابل اعتماد بود یونگی بود ...
پسری با موهای بلند مشکی و چشم هایی کشیده...
عین اثر هنری بود ...
_ا.ت به چی فکر میکنی بخور دیگه
ات:عااا...باشه باشه
پرش زمانی *
هر کس سر کار خودش بود و جونگکوک و تهیونگ هم با هم درحال بحث کردن بودن یونگی آروم از پله ها بالا رفت و وارد اتاقش شد ...ا.ت سریع پشت یونگی حرکت کرد
آروم در رو باز کرد
ات:اهم ...ببخشید
@چیشده؟!
ات:م،میتونم ازت یه خواهشی کنم؟!
@چیه؟!
ات:گوشی....گوشیت رو قرض میدی؟؟
@نه ...برو بیرون
ات:خواهش میکنم ...اظطراریه...میخوام به دوستم صمیمیم خبر بدم که اینجام ...اون نگرانم میشه
@....بیا بگیر ...جونگکوک نفهمه که هر دو دهنمون سرو،،یسه
ات:ممنون :)
نظر یادت نره رفیق!
اتاق ا.ت و بخشی از عمارت جونگکوک اسلاید بعدی
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN##JUNGKOOK#JK
۱۸.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.