می گوید برویم مترو سوار بشویم

می گوید: برویم مترو سوار بشویم ،
تا اِلای صبح همه جای شهر را بگردیم...
هی پیاده بشویم ،
هی کافه برویم...
هی دوباره سوار بشویم ،
بشود صبح برگردیم بخوابیم تا شب...!

مرد می گوید: یعنی زنده گی شبانه؟
جغدیم مگر یا گوژپشت نتردام که...،
می آید وسط حرف ش می گوید:
آها، خیابان نتردام هم خوب است...
پُر کافه...

می گوید: خب خب...
بگذار عرق م خشک بشود...
مثلنی تازه آمده ام ها...
بعد چشم ش می افتد به راه خاکی ،
هول هول با چشم های برق برقی می گوید: سنجاب...!
و لنز دوربین ش را سیخ می کند ،
به هوای سنجابک و تیلیک!
زن یک هو بی هوا می گوید:
می دانی از وقتی آمده ای ،
یک بار هم بم نگفته ای "دوست ت دارم"؟
و روو در هم می کشد...
مرد سکوت می شود...
چشم هاش را می دوزد به جایی دور، بعد می گوید:
چه بد...!
نکند رسیدن همه چیز را خراب کند...!
زن می گوید:
این شعر را برا دوری مان گفته بودی...
حالا از رسیدنی بگو که هیچ چیز را خراب نکند...
تازه تر بکند و دوست داشتنی تر...
مرد گفت "دوست ت دارم" و کنار زن راه افتاد،
و توو ذهن ش غُلغُله ی حرف های از جنس "دوست ت دارم" شد...


#رضا_کاظمی
#بداهه_های_رضا_کاظمی



#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
دیدگاه ها (۳)

در خواب بوده ام که نزدیکی اذان, آمد ندایی از طرف حی لا مکان....

حکایت غریبی استپاییز امسال و دست های بی کس من.. کهنبودنت در ...

دوباره پیدایش شده...نپرسیده‌ام کجا بوده...او هم نمی‌گوید...ب...

همیشه!!لا به لای ازدحام ادمهادر خیابانزنی هست که روزهاست با ...

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

یووو داستان جدید

معرفی شخصیت ها و پارت (1)سلام من کیم آت هستم یک دختر ۱۶ ساله...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط