Part 4
Part 4
(ویو ات )
چرا قلبم آنقدر تند میزنه نکنه عاشق شدم نه نه ولش آه داشتم میرفتم سمت شرکت که لیا رو دیدم داشت تهیونگ رو میبوسید
ات: لیاااااا
لیا سریع از تهیونگ جدا میشه
لیا :جونم بله 😁
ات :😡😡
لیا: تهیونگ من باید برم بای بای
تهیونگ:( خنده دختر کش )
تهیونگ :باشه برو بیب خدافظ
لیا سریع میره پیش ات
لیا: ات جونم
ات: مرگ
لیا :توروخدا منو ببخش
ات: اسکلک تو دو دقیقه اس دیدیش داری ازش لب میگیری
لیا: خب خودش بهم اعتراف کرد
ات: تو چی جوابشو دادی
لیا :خب منم قبول کردم 😁
ات :هوففف
لیا: تازه تهیونگ بهم گفت که جونگکوک تو رو دوست داره
ات: چ..چیی
لیا: چیه بلا نکنه خوشت اومده
ات :م...من نه
لیا: اره معلومه
ات: امروز باید بریم ماشین بگیریم
لیا :براچی
ات: براچی میگم مخت تاب ورداشته قرار نیست که هعی با تاکسی و اینا بریم این ور اون ور
لیا: خب وقتی تهیونگ و جانکوک هست تاکسی میخوای چیکار
ات :لیا میگیرم میزنمتااا
لیا :(خنده )
ات: بدو بریم حالا دیرمون میشه
لیا :بریم
(ویو ات )
رفتیم تو شرکته از یکی از منشی ها پرسیدیم اتاق آقای پارک کجاست (اقای پارک همون رئیس شرکته)رفتیم تو دفترش چندتا فرم بهمون داد که پر کنیم بهمون گفت از همین امروز کارمون شروع میشه من و لیا با دوتا پسره توی یه اتاق بودیم
ات: سلام خوشبختم من ات هستم
لیا :منم لیا هستم
لینو :منم لینو هستم خوشبختم
مکس :منم مکس هستم
لینو :خانما با کارتون آشنای دارین یا نیاز به کمک دارین
ات :راستش فک کنم یه زره به کمک نیاز داشته باشیم
لینو :مکس تو پاشو به ات کمک کن منم به لیا
مکس :اوکی
(ویو ات )
رفتم پیشش نشستم داشت برام توضیح میداد که باید چطوری کار ها رو انجام بدیم بعد از اینکه توضیح داد رفتم سر کارم ولی نگاه های سنگینی رو روی خودم حس میکردم یه نگاه کردم دیدم مکس بود به رونام خیره شده بود خجالت کشیدم یه کت کنارم بود اونو انداختم رو پاهام و به کارم ادامه دادم
(پرش زمانی به ساعت ۱۴:۳۰ )
ات :وایی بلخره تموم شد لیا بیا بریم
لیا: اوهوم بریم
(ویو کوک )
بعد از اینکه ات رو گذاشتم سر کار خودمم رفتم کار هامو انجام دادم دوباره رفتم دنبالش داشتن میومدن بیرون که لیا پرید بغل تهیونگ ات داشت میومد که یه پسره دستشو گرفت خیلی عصبی بودم خون جلوی چشمام رو گرفته بود پاشدم رفتم سمت ات از کمر گرفتمش
ات :ک..کوک چیکار میکنی (آروم)
پسره: هووو ولش کن
کوک: اگه ولش نکنم
پسره: برات بد تموم میشه
کوک :مطمئنی
که کوک یه مشت میزنه تو صورت پسره و میره
ات: کوکککک
(ویو کوک )
بعد از اینکه پسره رو زدم اتو بغل کردم گذاشتم تو ماشین حرکت کردم به سمت خونش
ات: د..دستت
کوک: چیزی نیست
ات :یعنی چه چیزی نیست
(ویو ات )
چرا قلبم آنقدر تند میزنه نکنه عاشق شدم نه نه ولش آه داشتم میرفتم سمت شرکت که لیا رو دیدم داشت تهیونگ رو میبوسید
ات: لیاااااا
لیا سریع از تهیونگ جدا میشه
لیا :جونم بله 😁
ات :😡😡
لیا: تهیونگ من باید برم بای بای
تهیونگ:( خنده دختر کش )
تهیونگ :باشه برو بیب خدافظ
لیا سریع میره پیش ات
لیا: ات جونم
ات: مرگ
لیا :توروخدا منو ببخش
ات: اسکلک تو دو دقیقه اس دیدیش داری ازش لب میگیری
لیا: خب خودش بهم اعتراف کرد
ات: تو چی جوابشو دادی
لیا :خب منم قبول کردم 😁
ات :هوففف
لیا: تازه تهیونگ بهم گفت که جونگکوک تو رو دوست داره
ات: چ..چیی
لیا: چیه بلا نکنه خوشت اومده
ات :م...من نه
لیا: اره معلومه
ات: امروز باید بریم ماشین بگیریم
لیا :براچی
ات: براچی میگم مخت تاب ورداشته قرار نیست که هعی با تاکسی و اینا بریم این ور اون ور
لیا: خب وقتی تهیونگ و جانکوک هست تاکسی میخوای چیکار
ات :لیا میگیرم میزنمتااا
لیا :(خنده )
ات: بدو بریم حالا دیرمون میشه
لیا :بریم
(ویو ات )
رفتیم تو شرکته از یکی از منشی ها پرسیدیم اتاق آقای پارک کجاست (اقای پارک همون رئیس شرکته)رفتیم تو دفترش چندتا فرم بهمون داد که پر کنیم بهمون گفت از همین امروز کارمون شروع میشه من و لیا با دوتا پسره توی یه اتاق بودیم
ات: سلام خوشبختم من ات هستم
لیا :منم لیا هستم
لینو :منم لینو هستم خوشبختم
مکس :منم مکس هستم
لینو :خانما با کارتون آشنای دارین یا نیاز به کمک دارین
ات :راستش فک کنم یه زره به کمک نیاز داشته باشیم
لینو :مکس تو پاشو به ات کمک کن منم به لیا
مکس :اوکی
(ویو ات )
رفتم پیشش نشستم داشت برام توضیح میداد که باید چطوری کار ها رو انجام بدیم بعد از اینکه توضیح داد رفتم سر کارم ولی نگاه های سنگینی رو روی خودم حس میکردم یه نگاه کردم دیدم مکس بود به رونام خیره شده بود خجالت کشیدم یه کت کنارم بود اونو انداختم رو پاهام و به کارم ادامه دادم
(پرش زمانی به ساعت ۱۴:۳۰ )
ات :وایی بلخره تموم شد لیا بیا بریم
لیا: اوهوم بریم
(ویو کوک )
بعد از اینکه ات رو گذاشتم سر کار خودمم رفتم کار هامو انجام دادم دوباره رفتم دنبالش داشتن میومدن بیرون که لیا پرید بغل تهیونگ ات داشت میومد که یه پسره دستشو گرفت خیلی عصبی بودم خون جلوی چشمام رو گرفته بود پاشدم رفتم سمت ات از کمر گرفتمش
ات :ک..کوک چیکار میکنی (آروم)
پسره: هووو ولش کن
کوک: اگه ولش نکنم
پسره: برات بد تموم میشه
کوک :مطمئنی
که کوک یه مشت میزنه تو صورت پسره و میره
ات: کوکککک
(ویو کوک )
بعد از اینکه پسره رو زدم اتو بغل کردم گذاشتم تو ماشین حرکت کردم به سمت خونش
ات: د..دستت
کوک: چیزی نیست
ات :یعنی چه چیزی نیست
۳۰.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.