(پارت ۲)
(پارت ۲)
که یهو داخل یه کوچه ای شد.
=کجا رفت؟
* داخل کوچه ای رفت که به بازار میخوره که یعنی.....
= میخواد گمش کنیم.
* اره
= من میرم دنبالش.
* باشه منم پشت پات میام
= باشه
از ماشین پیاده شدم و دنبالش کردم و با فاصله دنبالش میکردم که فکر کنه گمش کردیم تا بره سمت خونش. وبله همین طور هم شد.
(ویو ا.ت)
وارد کوچه ی بازار شدم و هی پشتم رو نگاه میکردم و کسی رو که مشکوک باشه نمیدیدم. پس خیالم راحت شد ولی هنوز نگران بودم اگه اونا مافیا هم باشن به همین راحتی بیخیال نمیشن. بخاطر همین میخواستم برم خونه که هر چه سریع تر لباسام رو جمع کنم و از اینجا برم. به خونه که رسیدم سریع رفتم سمت ساکم که احساس کردم یکی پشتمه. با ترس سرمو برگردوندم که یه چیزی جلوی بینیم گرفته شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
(ویو تهیونگ)
وقتی جیمین بیهوشش کرد بردیمش سمت امارت. داخل یکی از اتاق ها بردمش و درو بستم. برگشتم سمت جیمین و بهش گفتم :
= من میرم لباسام رو عوض کنم.
* باشه منم میرم یکم استراحت کنم.
سرم رو تکون دادم رو ازش دور شدم. داشتم به سمت اتاق میرفتم که یهو.....
که یهو داخل یه کوچه ای شد.
=کجا رفت؟
* داخل کوچه ای رفت که به بازار میخوره که یعنی.....
= میخواد گمش کنیم.
* اره
= من میرم دنبالش.
* باشه منم پشت پات میام
= باشه
از ماشین پیاده شدم و دنبالش کردم و با فاصله دنبالش میکردم که فکر کنه گمش کردیم تا بره سمت خونش. وبله همین طور هم شد.
(ویو ا.ت)
وارد کوچه ی بازار شدم و هی پشتم رو نگاه میکردم و کسی رو که مشکوک باشه نمیدیدم. پس خیالم راحت شد ولی هنوز نگران بودم اگه اونا مافیا هم باشن به همین راحتی بیخیال نمیشن. بخاطر همین میخواستم برم خونه که هر چه سریع تر لباسام رو جمع کنم و از اینجا برم. به خونه که رسیدم سریع رفتم سمت ساکم که احساس کردم یکی پشتمه. با ترس سرمو برگردوندم که یه چیزی جلوی بینیم گرفته شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
(ویو تهیونگ)
وقتی جیمین بیهوشش کرد بردیمش سمت امارت. داخل یکی از اتاق ها بردمش و درو بستم. برگشتم سمت جیمین و بهش گفتم :
= من میرم لباسام رو عوض کنم.
* باشه منم میرم یکم استراحت کنم.
سرم رو تکون دادم رو ازش دور شدم. داشتم به سمت اتاق میرفتم که یهو.....
۳.۲k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.