P
P¹⁰
ویو تینا
(سه روز بعد)
سلام باز من 😉
خب راستش توی این چند روز اتفاقی نیفتاده جز اینکه کیتی داشت افسرده میشد که با کمک بچه ها و خوب اعضا این اتفاق نیفتاد
ما الان توی فرودگاه هستیم خوب راستش ما و اعضا قرار شده چند روز زودتر به بوسان بریم برای اینکه کار های موزیک ویدیو رو انجام بدیم همه دختر هم باهامون میان
سوجین : پس چرا نمیان دیر شد
روزی : دیر نشد شما دلت برای آقا نامجون تنگ شده
سوجین : ببند دهنتو روزی چرا چرت و پرت میگی
روزی تک خنده کرد
لیسا : آهان امدن
از در فرودگاه اعضا با ماسک نمایان شدن براشون دست تکون دادیم که مارو پیدا کنن که خوشبختانه بال بال زدن مارو آقا جیهوپ دید امدن سمت ما
نامجون : ببخشید دیر شد تا شوگا رو از خواب بیدار کردیم طول کشید
یونگی : من تقسیر ندارم جین توی آینه خودشو دید میزد پنج دقیقه یک بار
تهیونگ : حالا بحث رو بزارید برای بعد پرواز دیر شد
تینا : درسته بریم
رفتیم توی هواپیما نشستیم VIP بود همه کاپلی نشسته بودن منم به آقا تهیونگ افتاده بودم رفتم نشستم اون صندلیش بغل پنجره بود
تهیونگ : زیبا نیست
تینا : بره بالا زیبا تر میشه
(۱ ساعت بعد)
خلبان علامه فرود کرد اما همه به جز من و کیتی خواب بودن داشتم موزیک گوش میکردم و چشمام بسته بود که چیزی روی شونم حس کردم چشمام رو باز کردم با سری که روی شونم بود تعجب کردم آقا تهیونگ سرش رو روی شونه هام انداخته بود و خواب بود
کیتی : تینا پاشو بچه هارو بیدار..... این چرا اینجوری خوابیده
تینا : برو من بیدارش میکنم تو بقیه رو بیدار کن
کیتی رفت بقیه بچه هارو بیدار کنه منم سر تهیونگ رو از روی شونه هام برداشتم و آروم روی صندلی گذاشتم
تینا : آقا کیم ....... آقا تهیونگ..... تهیونگ شی
تهیونگ : هومم
تینا : رسیدیم داریم فرود میایم
فرود امدیم و همه پیاده شدن جونکوک به خودش کش و قوس داد
جونکوک : به به هوای شهر خودم
جیمین : هوای بوسان خیلی بهتر از سئوله
نامجون : آره میگم ما که الان کاری نداریم کارمون از فردا شروع میشه میاین شب بریم بیرون
سوجین : فکر خوبیه ما که بوسان رو ندیدیم
جین : منم چنتا سینما و رستوران های خوب توی بوسان پیدا کردم
روزی : اما من فقط دست بخت آقا سوکجین رو میخورم
جین : اونم میخوری و صبر کن
و اینجا بود که مغز منحرف جیمین و جونکوک به راه افتاد جیمین صرفه خنده ای کرد و جونکوک توی صرف ها جیمین خندید
جین : هوی منحرف ها منظورم غذا بود
جونکوک : از کجا معلوم ما به حرف تو خندیدیم شاید به این قیافه تهیونگ خندیدم
تهیونگ : مگه من قیافم چشه
تینا : آقای کیم شما همه جوره جذاب هستین ( با خنده و دلبری الکی )
تهیونگ : ممنونم لیدی ( عوض کردن صدا جوری که بخواد مخ بزنه)
تینا : خواهش میکنم ( با خنده و دلبری الکی )
سوا : الان موضوع این نیست به نظر من آقا نامجون راست میگه اگه میخوای بریم تصمیم بگیرید
یونگی : من خوابم میاد بدوید دیگه
جیهوپ : همین امشب بریم سینما حال میدید
لیسا : من پایم
بلاخره همه بچه ها رضایت دادن که شب بریم سینما بعد از ۱۰ دقیقه به هتل رسیدیم بعد از خوردن غذا رفتیم اتاق های خودمون خدا رو شکر اتاق ها جدا بودن و میتونستم راحت باشم چون بچه قرار بود ساعت ۶ برن و الان ساعت ۴:۳۰ بود من یه دوش گرفتم و بعد خوابیدم چون خیلی خسته بودم
ساعت ۴۰ : ۵
از خواب بیدار شدم لباس پوشیدم و آرایش کردم بعد از تموم شدن کارم رفتم از اتاق بیرون که از روبه روی اتاقم آقای کیم با یک تیپ دختر کش امد بیرون عطری که زده بود آدم رو مست میکرد
تهیونگ: عه سلام تینا خانم شما هم اینجاین
تینا : آره منم این اتاقم
در همین هین که جونکوک از اتاق بغل تهیونگ بیرون امد و کیتی هم از اتاق بغل من خارج شد
جونکوک : عه چه باحال پس همه اینجایم
کیتی : به نظرم آره آقای جئون آخه سوا هم این اتاق بغلی منه و جینی هم اتاق بغلش
جونکوک : عه یونگی هم روبه روی سوا و جیمین هم اتاق روبهروی جینی خانمه
تهیونگ : میگم میشه دیگه رسمی حرف نزنیم
تینا : اینکه نمیشه ما نمیتونیم شما رو به اسم صدا بزنیم
جونکوک : ولی اگه ما بخوایم میتونیم
ادامه دارد....
شرت
۱۰ تا لایک
۵ تا کامنت
۵ تا دنیا کننده
ویو تینا
(سه روز بعد)
سلام باز من 😉
خب راستش توی این چند روز اتفاقی نیفتاده جز اینکه کیتی داشت افسرده میشد که با کمک بچه ها و خوب اعضا این اتفاق نیفتاد
ما الان توی فرودگاه هستیم خوب راستش ما و اعضا قرار شده چند روز زودتر به بوسان بریم برای اینکه کار های موزیک ویدیو رو انجام بدیم همه دختر هم باهامون میان
سوجین : پس چرا نمیان دیر شد
روزی : دیر نشد شما دلت برای آقا نامجون تنگ شده
سوجین : ببند دهنتو روزی چرا چرت و پرت میگی
روزی تک خنده کرد
لیسا : آهان امدن
از در فرودگاه اعضا با ماسک نمایان شدن براشون دست تکون دادیم که مارو پیدا کنن که خوشبختانه بال بال زدن مارو آقا جیهوپ دید امدن سمت ما
نامجون : ببخشید دیر شد تا شوگا رو از خواب بیدار کردیم طول کشید
یونگی : من تقسیر ندارم جین توی آینه خودشو دید میزد پنج دقیقه یک بار
تهیونگ : حالا بحث رو بزارید برای بعد پرواز دیر شد
تینا : درسته بریم
رفتیم توی هواپیما نشستیم VIP بود همه کاپلی نشسته بودن منم به آقا تهیونگ افتاده بودم رفتم نشستم اون صندلیش بغل پنجره بود
تهیونگ : زیبا نیست
تینا : بره بالا زیبا تر میشه
(۱ ساعت بعد)
خلبان علامه فرود کرد اما همه به جز من و کیتی خواب بودن داشتم موزیک گوش میکردم و چشمام بسته بود که چیزی روی شونم حس کردم چشمام رو باز کردم با سری که روی شونم بود تعجب کردم آقا تهیونگ سرش رو روی شونه هام انداخته بود و خواب بود
کیتی : تینا پاشو بچه هارو بیدار..... این چرا اینجوری خوابیده
تینا : برو من بیدارش میکنم تو بقیه رو بیدار کن
کیتی رفت بقیه بچه هارو بیدار کنه منم سر تهیونگ رو از روی شونه هام برداشتم و آروم روی صندلی گذاشتم
تینا : آقا کیم ....... آقا تهیونگ..... تهیونگ شی
تهیونگ : هومم
تینا : رسیدیم داریم فرود میایم
فرود امدیم و همه پیاده شدن جونکوک به خودش کش و قوس داد
جونکوک : به به هوای شهر خودم
جیمین : هوای بوسان خیلی بهتر از سئوله
نامجون : آره میگم ما که الان کاری نداریم کارمون از فردا شروع میشه میاین شب بریم بیرون
سوجین : فکر خوبیه ما که بوسان رو ندیدیم
جین : منم چنتا سینما و رستوران های خوب توی بوسان پیدا کردم
روزی : اما من فقط دست بخت آقا سوکجین رو میخورم
جین : اونم میخوری و صبر کن
و اینجا بود که مغز منحرف جیمین و جونکوک به راه افتاد جیمین صرفه خنده ای کرد و جونکوک توی صرف ها جیمین خندید
جین : هوی منحرف ها منظورم غذا بود
جونکوک : از کجا معلوم ما به حرف تو خندیدیم شاید به این قیافه تهیونگ خندیدم
تهیونگ : مگه من قیافم چشه
تینا : آقای کیم شما همه جوره جذاب هستین ( با خنده و دلبری الکی )
تهیونگ : ممنونم لیدی ( عوض کردن صدا جوری که بخواد مخ بزنه)
تینا : خواهش میکنم ( با خنده و دلبری الکی )
سوا : الان موضوع این نیست به نظر من آقا نامجون راست میگه اگه میخوای بریم تصمیم بگیرید
یونگی : من خوابم میاد بدوید دیگه
جیهوپ : همین امشب بریم سینما حال میدید
لیسا : من پایم
بلاخره همه بچه ها رضایت دادن که شب بریم سینما بعد از ۱۰ دقیقه به هتل رسیدیم بعد از خوردن غذا رفتیم اتاق های خودمون خدا رو شکر اتاق ها جدا بودن و میتونستم راحت باشم چون بچه قرار بود ساعت ۶ برن و الان ساعت ۴:۳۰ بود من یه دوش گرفتم و بعد خوابیدم چون خیلی خسته بودم
ساعت ۴۰ : ۵
از خواب بیدار شدم لباس پوشیدم و آرایش کردم بعد از تموم شدن کارم رفتم از اتاق بیرون که از روبه روی اتاقم آقای کیم با یک تیپ دختر کش امد بیرون عطری که زده بود آدم رو مست میکرد
تهیونگ: عه سلام تینا خانم شما هم اینجاین
تینا : آره منم این اتاقم
در همین هین که جونکوک از اتاق بغل تهیونگ بیرون امد و کیتی هم از اتاق بغل من خارج شد
جونکوک : عه چه باحال پس همه اینجایم
کیتی : به نظرم آره آقای جئون آخه سوا هم این اتاق بغلی منه و جینی هم اتاق بغلش
جونکوک : عه یونگی هم روبه روی سوا و جیمین هم اتاق روبهروی جینی خانمه
تهیونگ : میگم میشه دیگه رسمی حرف نزنیم
تینا : اینکه نمیشه ما نمیتونیم شما رو به اسم صدا بزنیم
جونکوک : ولی اگه ما بخوایم میتونیم
ادامه دارد....
شرت
۱۰ تا لایک
۵ تا کامنت
۵ تا دنیا کننده
- ۴۲
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط