تصادف
تصادف
پارت ۲۲
فلور:بادیگارد که مراقب ا.ت هس از طرف منه و الان داره نادیا سر به نیس میکنه
خون جلو چشمام گرفته بود بدون هیچ صبری گلوله تو سر فلور خالی کردم
نمیدونم با چه سرعتی خودمو به بیمارستان رسوندم
داشتن به ا.ت شوک میدادن
نهه کارشو کرده بود
رو زمین سر خوردم با دستام سرمو گرفتم
نه ا.ت تنهام نمیزاره
من برنامه داشتم برنامه هایی که نقش اصلیش تویی
(ا.ت ویو)
یه جا سفیدی بودم با لباسایه سفید
اینجا کجاس
همینجوری را میرفتم که درختی دیدم همون درختی که از بچگیم باهاش خاطره داشتم
همه صحنه ها جلو چشمم داشتن رد میشد از وقتی به دنیا اومدم چشمام باز کردم تا اخرین لحظه بالا سر تهیونگ بودم
یهو صدایی اومد
کلارا:ا.ت
+کلاارا
دویدم سمتش که بغلش کنم ولی جکسون نزاشت
جکسون:از این خط رد نشو
+برا چی؟ اینجا کجاس؟
جانگ:عالم نباتی
جکسون :نادیا تو هنوز وقت داری برگردی حیفه بیای اینجا برگرد پیش تهیونگ اون بهت نیاز داره
کلارا فقط گریه میکرد
+مگه من تنها دختریم که اونو میخواد؟
کلارا:ولی ا.ت تنها دختری هستی که تهیونگ میخوادش لطفا برگرد برو پیش برادرم حواست بهش باشه اون هنوز کله شقه از این به بعد بجایه من تو براش مادری کن
+هق کلارااااا
جانگ:ا.ت بروو
جکسون:وقت نیسسسس
یهو با شوکی که بهم وارد شد چشمام باز کردم
دکتر:زمان مرگشو اعلا...
پرستار:دکتر بهوش اومد
+اینجا کجاس؟
دکتر:اسمت یادته؟
دکتر کلی ازم سوال پرسید همرو درس جواب دادم
پرستار داد زد:اقایه کیم شیرینی بدید همسرتون بهوش اومد
(ادمین ویو)
بعد این حرف تهیونگ مثل باد سرش بالا اورد
و با سرعت
به سمت اتاقی رفت
که ا.ت اونجا بود
و بدون هیچ صبری اونو به اغوش کشید
و موهاشو نوازش میکرد
-ا.تت
+ته ته
-عوضی 3 سال منو منتظر گذاشتی
+کونی من 10 سال فکر میکردم تو مُردی
-حالا مهم نیس
مهم اینه الان میخوام اینقدر محکم بغلت کنم که بترکی
ا.تو از بغلش بیرون اورد بدون اینکه محل بده کسی کنارش هست لباشو رو لبای ا.ت کوبید
13سال...
13سال میشد که با عشق طمع ابن لبارو نچشیده بود
با کم اوردن نفس ا.ت با دستای بیجونش
به سینه تهیونگ کوبید که ته سریع جدا شد
ولی باز اون رو به اغوش گرمش کشید
جسم سرده ا.ت تو اغوش گرم تهیونگ بهترین حسی بود که تجربه داشتم (نه داداش فشار چیه)
چون ات و زنده گذاشتم لایک و کامنت زیاده بزارین یاح یاح
پارت ۲۲
فلور:بادیگارد که مراقب ا.ت هس از طرف منه و الان داره نادیا سر به نیس میکنه
خون جلو چشمام گرفته بود بدون هیچ صبری گلوله تو سر فلور خالی کردم
نمیدونم با چه سرعتی خودمو به بیمارستان رسوندم
داشتن به ا.ت شوک میدادن
نهه کارشو کرده بود
رو زمین سر خوردم با دستام سرمو گرفتم
نه ا.ت تنهام نمیزاره
من برنامه داشتم برنامه هایی که نقش اصلیش تویی
(ا.ت ویو)
یه جا سفیدی بودم با لباسایه سفید
اینجا کجاس
همینجوری را میرفتم که درختی دیدم همون درختی که از بچگیم باهاش خاطره داشتم
همه صحنه ها جلو چشمم داشتن رد میشد از وقتی به دنیا اومدم چشمام باز کردم تا اخرین لحظه بالا سر تهیونگ بودم
یهو صدایی اومد
کلارا:ا.ت
+کلاارا
دویدم سمتش که بغلش کنم ولی جکسون نزاشت
جکسون:از این خط رد نشو
+برا چی؟ اینجا کجاس؟
جانگ:عالم نباتی
جکسون :نادیا تو هنوز وقت داری برگردی حیفه بیای اینجا برگرد پیش تهیونگ اون بهت نیاز داره
کلارا فقط گریه میکرد
+مگه من تنها دختریم که اونو میخواد؟
کلارا:ولی ا.ت تنها دختری هستی که تهیونگ میخوادش لطفا برگرد برو پیش برادرم حواست بهش باشه اون هنوز کله شقه از این به بعد بجایه من تو براش مادری کن
+هق کلارااااا
جانگ:ا.ت بروو
جکسون:وقت نیسسسس
یهو با شوکی که بهم وارد شد چشمام باز کردم
دکتر:زمان مرگشو اعلا...
پرستار:دکتر بهوش اومد
+اینجا کجاس؟
دکتر:اسمت یادته؟
دکتر کلی ازم سوال پرسید همرو درس جواب دادم
پرستار داد زد:اقایه کیم شیرینی بدید همسرتون بهوش اومد
(ادمین ویو)
بعد این حرف تهیونگ مثل باد سرش بالا اورد
و با سرعت
به سمت اتاقی رفت
که ا.ت اونجا بود
و بدون هیچ صبری اونو به اغوش کشید
و موهاشو نوازش میکرد
-ا.تت
+ته ته
-عوضی 3 سال منو منتظر گذاشتی
+کونی من 10 سال فکر میکردم تو مُردی
-حالا مهم نیس
مهم اینه الان میخوام اینقدر محکم بغلت کنم که بترکی
ا.تو از بغلش بیرون اورد بدون اینکه محل بده کسی کنارش هست لباشو رو لبای ا.ت کوبید
13سال...
13سال میشد که با عشق طمع ابن لبارو نچشیده بود
با کم اوردن نفس ا.ت با دستای بیجونش
به سینه تهیونگ کوبید که ته سریع جدا شد
ولی باز اون رو به اغوش گرمش کشید
جسم سرده ا.ت تو اغوش گرم تهیونگ بهترین حسی بود که تجربه داشتم (نه داداش فشار چیه)
چون ات و زنده گذاشتم لایک و کامنت زیاده بزارین یاح یاح
۲۷.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.