پارت دوم دوپارتی؟؟؟
پارت دوم دوپارتی؟؟؟
p²:
جیمین... امروز توی اتاق تنها نشستم.. مثل همیشه پتوی آبی رنگم دور پاهام پیچیده شده، قادر به تشخیص تفاوت رنگها نیستم...اینجا همه چیز آبیه جز من، لباسم، ورقهای دفتر، جلد دفتر لامپ، بعضی از گلبرگهای خشک شده، ستارههای شب تاب و میلههای تخت.. اینجا حتی افکار من هم آبی شده!!
افرادی که بیرون از این قفسه آبی رنگ هستن... اتاق من رو اتاق «⁵⁰⁵» صدا میزنن!..
صداهای آنها با صداهایی که در افکار من وجود داره فرقها و تفاوتهای زیادی داره ..
اونها میگن من حرف نمیزنم ولی من هر روز دارم حرف میزنم با این خودکار ،با اون پروانهها، با این دفتر و با تو.. ا.ت
چند بار بهشون گفتم که تو اینجا روبروی من روی تخت نشستی... ولی اونا فقط تعداد قرصهای آبی رنگم رو بیشتر میکنن، .. راستی به غیر از این قرصهای آبی رنگ من چند قرص دیگه هم دارم که آبی نیستن و در کمال تعجب صورتی و سفید هستن
اونها من رو به این میلههای سفید رنگ تخت میبندن
اونا میگن :«کمتر چرند بگو،کسی اینجا نیست که بخوای بغلش کنی»... اونها همیشه دعوا دارن
آآآ... اونا تو رو واقعاً نمیبینن؟؟؟
جالبه اونها روی دستبند کاغذی دور مچ دست من هم نوشتن «⁵⁰⁵» روی میله پایین تخت من هم نوشتن «مبتلا ببین به بیماری جنون از فرط توهم»
کدوم توهم؟؟ همه چی اینجا واقع..~~
افرادی وارد اتاق «⁵⁰⁵» شدن
جیمین با لبخند به کسی که لباس سفید داشت خیره شد: اوه اوه آقای دکتر رنگ دیوارها و اتاق قشنگ نیست؟؟؟ آبی رنگ مورد علاقه ا.ت!!! چون میدونستم عاشق رنگ آبی بود کل اتاق رو براش آبی کردم , نظرت چیه؟؟؟
آقای دکتر در حالی که آروم و با لبخند حرف جیمی را تایید میکرد زمزمه وار با پرستار حرف زد: ولی اینجا همه چی سفیده!
p²:
جیمین... امروز توی اتاق تنها نشستم.. مثل همیشه پتوی آبی رنگم دور پاهام پیچیده شده، قادر به تشخیص تفاوت رنگها نیستم...اینجا همه چیز آبیه جز من، لباسم، ورقهای دفتر، جلد دفتر لامپ، بعضی از گلبرگهای خشک شده، ستارههای شب تاب و میلههای تخت.. اینجا حتی افکار من هم آبی شده!!
افرادی که بیرون از این قفسه آبی رنگ هستن... اتاق من رو اتاق «⁵⁰⁵» صدا میزنن!..
صداهای آنها با صداهایی که در افکار من وجود داره فرقها و تفاوتهای زیادی داره ..
اونها میگن من حرف نمیزنم ولی من هر روز دارم حرف میزنم با این خودکار ،با اون پروانهها، با این دفتر و با تو.. ا.ت
چند بار بهشون گفتم که تو اینجا روبروی من روی تخت نشستی... ولی اونا فقط تعداد قرصهای آبی رنگم رو بیشتر میکنن، .. راستی به غیر از این قرصهای آبی رنگ من چند قرص دیگه هم دارم که آبی نیستن و در کمال تعجب صورتی و سفید هستن
اونها من رو به این میلههای سفید رنگ تخت میبندن
اونا میگن :«کمتر چرند بگو،کسی اینجا نیست که بخوای بغلش کنی»... اونها همیشه دعوا دارن
آآآ... اونا تو رو واقعاً نمیبینن؟؟؟
جالبه اونها روی دستبند کاغذی دور مچ دست من هم نوشتن «⁵⁰⁵» روی میله پایین تخت من هم نوشتن «مبتلا ببین به بیماری جنون از فرط توهم»
کدوم توهم؟؟ همه چی اینجا واقع..~~
افرادی وارد اتاق «⁵⁰⁵» شدن
جیمین با لبخند به کسی که لباس سفید داشت خیره شد: اوه اوه آقای دکتر رنگ دیوارها و اتاق قشنگ نیست؟؟؟ آبی رنگ مورد علاقه ا.ت!!! چون میدونستم عاشق رنگ آبی بود کل اتاق رو براش آبی کردم , نظرت چیه؟؟؟
آقای دکتر در حالی که آروم و با لبخند حرف جیمی را تایید میکرد زمزمه وار با پرستار حرف زد: ولی اینجا همه چی سفیده!
۴.۸k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.