𝒑𝒂𝒓𝒕 5
#𝒑𝒂𝒓𝒕_5
فق من وجونگکوک بودیم.
آنا :بد جور گشنمه
جونگکوک :دنبال چیزی میگردی
آنا:نه
. بی حوصله در کابینتها رو باز کردم و یک بسته چیپس و پفک برداشتم و گذاشتم توی ظرف و رفتم به مبل تکیه دادم و تلویزیون رو روشن کردم
جونگکوک :داری چی نگاه میکنی؟
جوابشو ندادم و همون طور که داشتم تلویزیون میدیدم جام شامپاینمو برداشتم و جرعهای ازش خوردم که مبل بالا پایین شد.
دو باره به مبل تکیه دادم که دوباره قسمت +18 فیلم اومد.
ریز نگاهی به جونگکوک انداختم که دیدم داره با تعجب نگاه میکنه ولی مثل همیشه اخمو!
یهو خم شد و کنترل تلویزیون رو از روی میز برداشت و تلویزیون رو خاموش کرد.
آنا :برای چی خاموشش کردی؟
جونگکوک :فیلمه مناسب سن تو نیست تو هنوز بچه ای
آنا :اگه ناراحتی برو تو اتاق جین... من همیشه اینجور فیلما رو میبینم... فکر نکن 6،7 سال بزرگتری یعنی از من بیشتر میفهمی
#صبحروزبعد
تکونی خوردم دیدم تو بغل یکیم.
چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل داداش جیمینم...همیشه از بچه گی باهم بودیم و همیشه خونه رو سرمون میزاشتم درست بود ازم 7،8 سال بزرگتره اما مثل خودم بود
آنا :بلند شو اوپااا
هول زده پاشده با لبخند بلند شدم و سفت بغلش کردم
آنا :دلم برات تنگ شده بوداا
جیمین :منم همین طور
بغل هم اومدیم بیرون و باهم از اتاق زدیم بیرون. آروم آروم از پله ها پایین رفتم که دیدم همشون سر میز نشستن و دارن میخندن...
تهیونگ :من دلم اون دختره رو میخواد
جین :تو چند وقت پیش نمیگفتی آنا رو میخوام ها؟
آنا :من برم آماده شم... باید برم سرکار
همون طوری که جونگکوک داشت صبحشونشو میخورد ابرویی بالا انداخت. بیخیال دوباره مثل اصکلا از پله ها رفتم بالا و رفتن تو اتاقم و در رو بستم.بطرف کمدم رفتم و درشو باز کردم و یک تیشتر لش ساده مشکی برداشتم با یک شلوار مشکی که زنجیر داشت.
آنا :من رفتم
یونگی :جونگکوک هیچ کسو تا حالا سوار ماشینش نکرده حتی مارو به دل نگیر
#جونگکوک
کلافه دستی لای موهام بردم که در اتاق باز شد و دختره اومد تو...
کاملا خیس شده بود انگار بارون بهاری اومده بود...
آنا :ببخشید ریس... پیاده اومدم
جونگکوک :بخاطر دیر اومدنت باید تا فردا ساعت 7 اینجا کار میکنی
جونگکوک :میتونی بری
جونگکوک :آروم باشش
ولی اگه سرما بخوره چی؟
ولش کن به من چه اصلا... ولی نباید سرما بخوره
با کلافه گی از پشت میز بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و در اتاق شو زدم و رفتم داخل که دیدم سرشو گذاشت روی میز و خوابه... این الان مثلا منشیه نه؟
بطرفش رفتم و کتمو در آوردم و انداختم روی شونه هاش و سریع از اتاق رفتم بیرون.
کرباتمو شل کردم و وارد اتاقم شد
فق من وجونگکوک بودیم.
آنا :بد جور گشنمه
جونگکوک :دنبال چیزی میگردی
آنا:نه
. بی حوصله در کابینتها رو باز کردم و یک بسته چیپس و پفک برداشتم و گذاشتم توی ظرف و رفتم به مبل تکیه دادم و تلویزیون رو روشن کردم
جونگکوک :داری چی نگاه میکنی؟
جوابشو ندادم و همون طور که داشتم تلویزیون میدیدم جام شامپاینمو برداشتم و جرعهای ازش خوردم که مبل بالا پایین شد.
دو باره به مبل تکیه دادم که دوباره قسمت +18 فیلم اومد.
ریز نگاهی به جونگکوک انداختم که دیدم داره با تعجب نگاه میکنه ولی مثل همیشه اخمو!
یهو خم شد و کنترل تلویزیون رو از روی میز برداشت و تلویزیون رو خاموش کرد.
آنا :برای چی خاموشش کردی؟
جونگکوک :فیلمه مناسب سن تو نیست تو هنوز بچه ای
آنا :اگه ناراحتی برو تو اتاق جین... من همیشه اینجور فیلما رو میبینم... فکر نکن 6،7 سال بزرگتری یعنی از من بیشتر میفهمی
#صبحروزبعد
تکونی خوردم دیدم تو بغل یکیم.
چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل داداش جیمینم...همیشه از بچه گی باهم بودیم و همیشه خونه رو سرمون میزاشتم درست بود ازم 7،8 سال بزرگتره اما مثل خودم بود
آنا :بلند شو اوپااا
هول زده پاشده با لبخند بلند شدم و سفت بغلش کردم
آنا :دلم برات تنگ شده بوداا
جیمین :منم همین طور
بغل هم اومدیم بیرون و باهم از اتاق زدیم بیرون. آروم آروم از پله ها پایین رفتم که دیدم همشون سر میز نشستن و دارن میخندن...
تهیونگ :من دلم اون دختره رو میخواد
جین :تو چند وقت پیش نمیگفتی آنا رو میخوام ها؟
آنا :من برم آماده شم... باید برم سرکار
همون طوری که جونگکوک داشت صبحشونشو میخورد ابرویی بالا انداخت. بیخیال دوباره مثل اصکلا از پله ها رفتم بالا و رفتن تو اتاقم و در رو بستم.بطرف کمدم رفتم و درشو باز کردم و یک تیشتر لش ساده مشکی برداشتم با یک شلوار مشکی که زنجیر داشت.
آنا :من رفتم
یونگی :جونگکوک هیچ کسو تا حالا سوار ماشینش نکرده حتی مارو به دل نگیر
#جونگکوک
کلافه دستی لای موهام بردم که در اتاق باز شد و دختره اومد تو...
کاملا خیس شده بود انگار بارون بهاری اومده بود...
آنا :ببخشید ریس... پیاده اومدم
جونگکوک :بخاطر دیر اومدنت باید تا فردا ساعت 7 اینجا کار میکنی
جونگکوک :میتونی بری
جونگکوک :آروم باشش
ولی اگه سرما بخوره چی؟
ولش کن به من چه اصلا... ولی نباید سرما بخوره
با کلافه گی از پشت میز بلند شدم و از اتاق زدم بیرون و در اتاق شو زدم و رفتم داخل که دیدم سرشو گذاشت روی میز و خوابه... این الان مثلا منشیه نه؟
بطرفش رفتم و کتمو در آوردم و انداختم روی شونه هاش و سریع از اتاق رفتم بیرون.
کرباتمو شل کردم و وارد اتاقم شد
۴۸.۱k
۱۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.