هر شب

هر شب
با وساطت یک قرص سفید
چمدان چشم هایم را می بندم و
به سمت خواب های تو راه می افتم!

به سمت دست هایت...
که خواب رفته اند،

وَ چشم هایت
که خواب مانده اند از دیدنم
به رؤیای تو که پا می گذارم
زیر پایم
خالی می شود!

می دانم صبح نشده
بلند می شوم،

با چمدانی پر از گریه
به خانه ی تنهایی ام باز می گردم...
دیدگاه ها (۱)

عقربه های ساعت را خواب کرده امتا انقدر نبودنت را نشمارند...

همان هنگام..که انگشتان تولا به لای انگشتان منجمعیتی از شعور ...

درست میگویند پاها قلب دومند من همان جا بی دلیل به دنبال تو م...

اگر آمدی...به دلت بد راه نده...شهر همان شهر است..کوچه همان ک...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط