پارت16 فصل2:
پارت16 فصل2:
اشک همینجوری از چشمای قهوه ای رنگش میریخت
جونگ کوک با دیدن لارا توی اون وضع اشک توی چشماش جکع شده بود و قلبش درد گرفته بود
با ضعیف ترین حالت ممکن شروع کرد به حرف زدن
لارا:لی یونگ....و..ولم......ک...کن....دی..دیگه...نمیت....نمیتونم«ضعیف ترین حالت ممکن»
لی یونگ:تو خودت خواستی این اتفاقا بیوفته برات
من فقط ازت خواستم بیای و باهام ازدواج کنی
لارا:دوست...ن.نداشتم..لعنتی چرا نمیفهمییی؟؟؟؟؟«گریه..داد..بیحال»
لی یونگ:خفه شووووو «عربده..سیلی»
لی یونگ:من همه چی بهت میدادم..خود احمقت قبول نکردی
خودت باعث شدی این همه بلا سرت بیارم
هی گفتی من به جونگ کوک خیانت نمیکنم
جونگ کوکی که حتی بهت اعتماد نداشت که تو هیچ وقت بهش خیانت نمیکنی و حتی باورت نکرد که اون اتفاق تقصیر تو نبوده
لارا:ا...اون ات..اتفاق تقص...تقصیر..خ..خودم بود..جونگ کوک...دوستم داشت«بیحال»
وقتی اسم جونگ کوک اومد لارا بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد
انقدر حالش بد بود که حتی اسم جونگ کوک هم باعث گریش میشد
لی یونگ:لاراااااا انقدر احمق نباش«عربده» اون تو رو دوستت نداشت بفهم اینووووو
لارا:من دوست ندارم..من جونگ کوکو دوست دارم«ضعیف»
جونگ کوک با دیدن اون لحظه ها و دیدن لارا توی اون موقعیت و حرف هایی که میزد دیگه نتونست تحمل کنه
عذاب وجدانش نسبت به قبل هزار برابر شد
روی شمین نشست چون حس میکرد خون تو رگش دیگه جاری نیست
لی یونگ:بعد از دو سال بازم داری میگی من جونگ کوکو دوست دارم آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوشت میاد کتک بخوری آره؟؟؟؟؟؟؟
لارا دیگه حتی حرفم نمیتونست بزنه
فقط تمام انرژیش رو جمع کرد و با صدای لرزون ناشی از ضعفی که توی بدنش وجود داشت گفت
لارا:لی یونگ...من عاشق جونگ کوکم...هیچ وقت بهش خیانت نمیکنم.....تا آخر عمرم هر اتفاقی هم که پیش بیاد تا آخر عاشقش میمونم و اینم بدون که ازت ممتتننففرمممممم
لی یونگ:کاری باهات میکنم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن
موهای لارا رو دور دستش پیچید اونو از صندلی کشید پایین
لارا رو از موهاش به زنجیر که به سقف بسته شده بود آویزون کرد
لارا انقدر توی این دوسال انجوری شکنجه داده شده بود که دیگه هیچ دردی رو حس نمیکرد چون تمام جونش بی حس بود از درد
تمام بدنش زخم بود
لی یونگ شروع کرد به شلاق زدن لارا
با تیغ روی دست و پاش رو خط مینداخت
درواقع فقط به جسم لارا شکنجه میداد چون خودش خیلی وقت بود که بی هوش شده بود
انقدر لارا رو زد که تمام تنش و تمام زمین خون بود
مثل روزای قبل
از زدن لارا دست کشید و رفت بیرون و در رو بست
لارا بی جون و بی هوش روی زمین افتاده بود
جونگ کوک بلافاصله بعد از رفتن لی یونگ وارد اتاق شد
سریع به جسم بی هوش لارا هجوم برد
بدن غرق در خون معشوقش رو توی آغوشش گرفت و هق هق هاش رو توی آغوش معشوقش آزاد کرد
دیدن لارا توی اون وضع از هر چیزی براش بد تر بود
اون لحظه دوست داشت میمرد ولی این صحنه ها رو نمیدید
نمیدونست داره برای اینکه بعد از دو سال معشوقش رو پیدا کرده و توی آغوشش گرفته بود گریه میکرد یا برای دیدن لارا توی اون وضع
یا برای عذاب وجدانی که اجازه نمیداد نفس بکشه
جونگ کوک:لارا....عشقم...چرا چشمای قشنگتو بستی.....
بدن معشوقش رو توی دستش گرفت و از اتاق خارج شد
افراد جونگ کوک که لی یونگ رو گرفته بودن و تهیونگ و جک به سمتش هجوم بردن و با دیدن لارا قلبشون ریخت
...................................
#جونگ_کوک
#ی_تی_اس
#فیک
#bts
#jungkook
#k_pop
اشک همینجوری از چشمای قهوه ای رنگش میریخت
جونگ کوک با دیدن لارا توی اون وضع اشک توی چشماش جکع شده بود و قلبش درد گرفته بود
با ضعیف ترین حالت ممکن شروع کرد به حرف زدن
لارا:لی یونگ....و..ولم......ک...کن....دی..دیگه...نمیت....نمیتونم«ضعیف ترین حالت ممکن»
لی یونگ:تو خودت خواستی این اتفاقا بیوفته برات
من فقط ازت خواستم بیای و باهام ازدواج کنی
لارا:دوست...ن.نداشتم..لعنتی چرا نمیفهمییی؟؟؟؟؟«گریه..داد..بیحال»
لی یونگ:خفه شووووو «عربده..سیلی»
لی یونگ:من همه چی بهت میدادم..خود احمقت قبول نکردی
خودت باعث شدی این همه بلا سرت بیارم
هی گفتی من به جونگ کوک خیانت نمیکنم
جونگ کوکی که حتی بهت اعتماد نداشت که تو هیچ وقت بهش خیانت نمیکنی و حتی باورت نکرد که اون اتفاق تقصیر تو نبوده
لارا:ا...اون ات..اتفاق تقص...تقصیر..خ..خودم بود..جونگ کوک...دوستم داشت«بیحال»
وقتی اسم جونگ کوک اومد لارا بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد
انقدر حالش بد بود که حتی اسم جونگ کوک هم باعث گریش میشد
لی یونگ:لاراااااا انقدر احمق نباش«عربده» اون تو رو دوستت نداشت بفهم اینووووو
لارا:من دوست ندارم..من جونگ کوکو دوست دارم«ضعیف»
جونگ کوک با دیدن اون لحظه ها و دیدن لارا توی اون موقعیت و حرف هایی که میزد دیگه نتونست تحمل کنه
عذاب وجدانش نسبت به قبل هزار برابر شد
روی شمین نشست چون حس میکرد خون تو رگش دیگه جاری نیست
لی یونگ:بعد از دو سال بازم داری میگی من جونگ کوکو دوست دارم آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوشت میاد کتک بخوری آره؟؟؟؟؟؟؟
لارا دیگه حتی حرفم نمیتونست بزنه
فقط تمام انرژیش رو جمع کرد و با صدای لرزون ناشی از ضعفی که توی بدنش وجود داشت گفت
لارا:لی یونگ...من عاشق جونگ کوکم...هیچ وقت بهش خیانت نمیکنم.....تا آخر عمرم هر اتفاقی هم که پیش بیاد تا آخر عاشقش میمونم و اینم بدون که ازت ممتتننففرمممممم
لی یونگ:کاری باهات میکنم که مرغای آسمون به حالت گریه کنن
موهای لارا رو دور دستش پیچید اونو از صندلی کشید پایین
لارا رو از موهاش به زنجیر که به سقف بسته شده بود آویزون کرد
لارا انقدر توی این دوسال انجوری شکنجه داده شده بود که دیگه هیچ دردی رو حس نمیکرد چون تمام جونش بی حس بود از درد
تمام بدنش زخم بود
لی یونگ شروع کرد به شلاق زدن لارا
با تیغ روی دست و پاش رو خط مینداخت
درواقع فقط به جسم لارا شکنجه میداد چون خودش خیلی وقت بود که بی هوش شده بود
انقدر لارا رو زد که تمام تنش و تمام زمین خون بود
مثل روزای قبل
از زدن لارا دست کشید و رفت بیرون و در رو بست
لارا بی جون و بی هوش روی زمین افتاده بود
جونگ کوک بلافاصله بعد از رفتن لی یونگ وارد اتاق شد
سریع به جسم بی هوش لارا هجوم برد
بدن غرق در خون معشوقش رو توی آغوشش گرفت و هق هق هاش رو توی آغوش معشوقش آزاد کرد
دیدن لارا توی اون وضع از هر چیزی براش بد تر بود
اون لحظه دوست داشت میمرد ولی این صحنه ها رو نمیدید
نمیدونست داره برای اینکه بعد از دو سال معشوقش رو پیدا کرده و توی آغوشش گرفته بود گریه میکرد یا برای دیدن لارا توی اون وضع
یا برای عذاب وجدانی که اجازه نمیداد نفس بکشه
جونگ کوک:لارا....عشقم...چرا چشمای قشنگتو بستی.....
بدن معشوقش رو توی دستش گرفت و از اتاق خارج شد
افراد جونگ کوک که لی یونگ رو گرفته بودن و تهیونگ و جک به سمتش هجوم بردن و با دیدن لارا قلبشون ریخت
...................................
#جونگ_کوک
#ی_تی_اس
#فیک
#bts
#jungkook
#k_pop
۹.۰k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.