پارت ۱۴ فصل ۲:
پارت ۱۴ فصل ۲:
راوی ویو:
سه تا ماشین پشت سر هم داشتند حرکت میکردند
جانگ کوک و جک و تهیونگ
همراهشون هم نزدیک به بیست سی تا بادیگارد بود
هوا سرد بود و باد خنکی به صورت جونگ کوک میخورد که باعث میشد برای چند لحظه هم که شده استرس یادش بره
از طرفی خوشحال بود که بعد از این همه اتفاقی که افتاد تونست لارا رو پیدا کنه
ولی از طرف دیگه نگران بود نکنه جک بهش یه دستی بزنه و گیرشون بندازه
......
همینجوری به راه خودشون ادامه میدادن و هر چی جلو تر مرفتن جاده ها باریک تر میشد
هوا کم کم تاریک شده بود
هر چی جلو تر میرفتن از شهر دور تر میشدن و جاده جنگلی تر میشد
جونگ کوک کم کم داشت نگران میشد
به بادیگاردش گفت:
جونگ کوک:داری درست میری؟؟
راننده:بله ارباب این همون آدرسی هستش که دادین بهم
جونگ کوک گوشیش رو در آورد و شماره جک رو گرفت..
جک:بله؟
جونگ کوک:راهو داریم درست میریم؟؟؟؟
جک:آره داریم درست میریم
جک:یکم دیگه میرسیم
جونگ کوک:اوکی فعلا
جک:خدافظ
گوشی رو قطع کرد و سرش رو به صندلی تکیه داد و چشماش رو بست
بعد از چند دقیقه حس کرد ماشین ایستاد
به اطرافش نگاه کرد
به جز یه ساختمون متروکه که رو به روش بود هیچی جز خاک دیده نمیشد
نگران شد
بادیگارد گفت
بادیگارد:ارباب رسیدیم
جونگ کوک:اینجاس؟؟؟؟
راننده:بله ارباب این همون جایی که آدرسش رو به من دادین
جونگ کوک حس کرد جک یه نقشه ای داره
از ماشین پیاده شد و از پشت کمرش تفنگ که تمام روش نقره کاری شده بود رو بیرون آورد
تهیونگ و جک هم از ماشین پیاد شدن
تهیونگ:اینجاس؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک:میدونم والا
جک:آره همینجاس دقیقا
جونگ کوک:اگه جک میگه حتما هست دیگه
جک:جونگ کوک تو فکر میکنی من دارم بهت یه دستی میزنم؟؟؟
جونگ کوک:نه چرا باید همچین فکری بکنم
جک:من از کارایی که کردم پشیمون شدم و الانم واقعیت رو دارم میگم
خونه لی یونگ اینجاس
جونگ کوک:خیلی خب پس بریم
جک و تهیونگ هم تفنگ هاشونو در آوردن
..........
بچه ها ببخشید این مدت من مسابقه داشتم و نتونستم فعلیت داشته باشم
#jungkook
#bts
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک
#k_pop
راوی ویو:
سه تا ماشین پشت سر هم داشتند حرکت میکردند
جانگ کوک و جک و تهیونگ
همراهشون هم نزدیک به بیست سی تا بادیگارد بود
هوا سرد بود و باد خنکی به صورت جونگ کوک میخورد که باعث میشد برای چند لحظه هم که شده استرس یادش بره
از طرفی خوشحال بود که بعد از این همه اتفاقی که افتاد تونست لارا رو پیدا کنه
ولی از طرف دیگه نگران بود نکنه جک بهش یه دستی بزنه و گیرشون بندازه
......
همینجوری به راه خودشون ادامه میدادن و هر چی جلو تر مرفتن جاده ها باریک تر میشد
هوا کم کم تاریک شده بود
هر چی جلو تر میرفتن از شهر دور تر میشدن و جاده جنگلی تر میشد
جونگ کوک کم کم داشت نگران میشد
به بادیگاردش گفت:
جونگ کوک:داری درست میری؟؟
راننده:بله ارباب این همون آدرسی هستش که دادین بهم
جونگ کوک گوشیش رو در آورد و شماره جک رو گرفت..
جک:بله؟
جونگ کوک:راهو داریم درست میریم؟؟؟؟
جک:آره داریم درست میریم
جک:یکم دیگه میرسیم
جونگ کوک:اوکی فعلا
جک:خدافظ
گوشی رو قطع کرد و سرش رو به صندلی تکیه داد و چشماش رو بست
بعد از چند دقیقه حس کرد ماشین ایستاد
به اطرافش نگاه کرد
به جز یه ساختمون متروکه که رو به روش بود هیچی جز خاک دیده نمیشد
نگران شد
بادیگارد گفت
بادیگارد:ارباب رسیدیم
جونگ کوک:اینجاس؟؟؟؟
راننده:بله ارباب این همون جایی که آدرسش رو به من دادین
جونگ کوک حس کرد جک یه نقشه ای داره
از ماشین پیاده شد و از پشت کمرش تفنگ که تمام روش نقره کاری شده بود رو بیرون آورد
تهیونگ و جک هم از ماشین پیاد شدن
تهیونگ:اینجاس؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک:میدونم والا
جک:آره همینجاس دقیقا
جونگ کوک:اگه جک میگه حتما هست دیگه
جک:جونگ کوک تو فکر میکنی من دارم بهت یه دستی میزنم؟؟؟
جونگ کوک:نه چرا باید همچین فکری بکنم
جک:من از کارایی که کردم پشیمون شدم و الانم واقعیت رو دارم میگم
خونه لی یونگ اینجاس
جونگ کوک:خیلی خب پس بریم
جک و تهیونگ هم تفنگ هاشونو در آوردن
..........
بچه ها ببخشید این مدت من مسابقه داشتم و نتونستم فعلیت داشته باشم
#jungkook
#bts
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک
#k_pop
۴.۷k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.