رویای غیرممکن فصل1 پارت15 قسمت1
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت15 #قسمت1
همزمان که دارم لباس میپوشم دارم به این فکر میکنم که چه شوخی رو برادرم انجام بدم که بترسونتش و یا توی شوک بره؟ خب قطعا اون مدل روشی که رو من امتحان کرد ،رو خودش اصلا تاثیری نداره چون که ترسو نیست؛ پس باید فکر ترسوندنش رو به کنار بزارم و باید به فکر گزینه دومم باشم... ولی چطوری؟... باید یه چیزی بگم که اصلا انتظارش رو نداشته باشه... ولی چی؟... چطوره بهش بگم که ازش متنفرم؟... نه نه نننهههه، من واقعا دوسش دارم و خودشم اینو میدونه؛ من نمیتونم این حرفو بهش بگم چون همین الانم فقط دربارش فکر کردم و کم مونده گریه ام بگیره. باید به یه حرف دیگه فکر کنم... چطوره بهش بگم باردارم؟... نه برادرم همیشه کنارم بوده و امکان نداره باورم کنه چون که من تو عمرم با یه پسر همسن و سال خودم به جز برادرم حرف نزدم؛ اونوقت بیام حامله بشم؟ نه همون اولشم برادرم میفهمه من باهاش شوخی میکنم... آآآهههااااننن!! یافففتتممم! بهش بگم که من عاشقش شدم و همه این وقتی که بهم میگفت خوشگلم دلیل خجالت کشیدنم واسه این بود که من عاشقش بودم... فکر خیلی عالی هستش. نمیتونم منتظر دیدن واکنش برادرم باشم.
تو فکر شوخی با برادرم و اینکه چطوری انجامش بدم، بودم که صدای زنگ گوشیم اومد. به طرف گوشیم رفتم و با دیدن اسم "جنی" لبخندی روی لبم اومد...
_ سلام، جنی( به خاطر اینکه داشتم به شوخی با برادرم فکر میکردم خیلی خوشحال بودم و این از روی تن صدام و جوری که صحبت می کردم، مشخص بود.)
+سلام، سارا. چی شده که اینقدر خوشحالی؟
تموم ماجرا رو واسش تعریف کردم و آخرش که حرفم تموم شد جنی گفت : عالیه منم یه فکر خوب دارم اونم اینه که تو شوخی رو توی کمپانی نزدیکیای اتاقمون انجام بدی چون همه ما میتونیم این شوخی رو از نزدیک ببینیم و البته منم فیلمبرداری میکنم چون فکر کنم این شوخی قراره یه شوخیه تاریخی بشه.
_ باشههههه نمیتونم صبر کنم تا واکنش برادرم رو ببینم
+آروم بگیر سارا،اگه قرار بشه این همه ضایع بازی دربیاری برادرت همون اولش میفهمه، پس آروم بگیر و خیلی معمولی رفتار کن. باشه؟
_باشه پس یه چند دقیقه بعد ما حرکت میکنیم. خدافظ
+خدافظ
بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم از اتاق بیرون اومدم و رفتم جلوی در اتاق برادرم و در زدم و گفتم : آماده ای؟ من آماده ام بریم. برادرم در اتاق رو باز کرد و گفت : باشه ، بریم. و بعدش هم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...
ببخشید ادامه اش جا نشد
همزمان که دارم لباس میپوشم دارم به این فکر میکنم که چه شوخی رو برادرم انجام بدم که بترسونتش و یا توی شوک بره؟ خب قطعا اون مدل روشی که رو من امتحان کرد ،رو خودش اصلا تاثیری نداره چون که ترسو نیست؛ پس باید فکر ترسوندنش رو به کنار بزارم و باید به فکر گزینه دومم باشم... ولی چطوری؟... باید یه چیزی بگم که اصلا انتظارش رو نداشته باشه... ولی چی؟... چطوره بهش بگم که ازش متنفرم؟... نه نه نننهههه، من واقعا دوسش دارم و خودشم اینو میدونه؛ من نمیتونم این حرفو بهش بگم چون همین الانم فقط دربارش فکر کردم و کم مونده گریه ام بگیره. باید به یه حرف دیگه فکر کنم... چطوره بهش بگم باردارم؟... نه برادرم همیشه کنارم بوده و امکان نداره باورم کنه چون که من تو عمرم با یه پسر همسن و سال خودم به جز برادرم حرف نزدم؛ اونوقت بیام حامله بشم؟ نه همون اولشم برادرم میفهمه من باهاش شوخی میکنم... آآآهههااااننن!! یافففتتممم! بهش بگم که من عاشقش شدم و همه این وقتی که بهم میگفت خوشگلم دلیل خجالت کشیدنم واسه این بود که من عاشقش بودم... فکر خیلی عالی هستش. نمیتونم منتظر دیدن واکنش برادرم باشم.
تو فکر شوخی با برادرم و اینکه چطوری انجامش بدم، بودم که صدای زنگ گوشیم اومد. به طرف گوشیم رفتم و با دیدن اسم "جنی" لبخندی روی لبم اومد...
_ سلام، جنی( به خاطر اینکه داشتم به شوخی با برادرم فکر میکردم خیلی خوشحال بودم و این از روی تن صدام و جوری که صحبت می کردم، مشخص بود.)
+سلام، سارا. چی شده که اینقدر خوشحالی؟
تموم ماجرا رو واسش تعریف کردم و آخرش که حرفم تموم شد جنی گفت : عالیه منم یه فکر خوب دارم اونم اینه که تو شوخی رو توی کمپانی نزدیکیای اتاقمون انجام بدی چون همه ما میتونیم این شوخی رو از نزدیک ببینیم و البته منم فیلمبرداری میکنم چون فکر کنم این شوخی قراره یه شوخیه تاریخی بشه.
_ باشههههه نمیتونم صبر کنم تا واکنش برادرم رو ببینم
+آروم بگیر سارا،اگه قرار بشه این همه ضایع بازی دربیاری برادرت همون اولش میفهمه، پس آروم بگیر و خیلی معمولی رفتار کن. باشه؟
_باشه پس یه چند دقیقه بعد ما حرکت میکنیم. خدافظ
+خدافظ
بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم از اتاق بیرون اومدم و رفتم جلوی در اتاق برادرم و در زدم و گفتم : آماده ای؟ من آماده ام بریم. برادرم در اتاق رو باز کرد و گفت : باشه ، بریم. و بعدش هم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم...
ببخشید ادامه اش جا نشد
۱۵.۸k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.