رویای غیرممکن فصل1 پارت15 قسمت2
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت15 #قسمت2
بالاخره بعد از ده دقیقه به کمپانی رسیدیم که یواشکی به جنی پیام دادم : الان جلوی در کمپانی هستیم. از اونجایی که جنی بخاطر شوخی منتظر پیامم بود؛ سریع جوابم رو داد :باشه ما آماده میشیم تو هم خودت میدونی باید چیکار کنی. منم در جوابش نوشتم : خیلی خب پس عملیات از همین الان شروع میشه. بعدش هم گوشی رو تو کیفم گذاشتم و به برادرم گفتم :خب بیا بریم دیگه. چرا نمیریم؟ با تعجب جوابم رو داد : مگه خودت قرار نیست تنهایی بری ؟چون فکر نکنم منو به داخل راه بدن.
گفتم : نه چون بار اولمه دارم میام ممکنه گم بشم و یا یکی اذیتم کنه بخاطر همین جنی به نگهبان ها گفته که اگه منو با پسری دیدن اونو هم به داخل راه بدن چون اون پسر یا برادرمه و یا کسی که برادرم فرستاده. برادرم آروم گفت : باشه و از ماشین پیاده شد و منم همزمان باهاش از ماشین پیاده شدم و با خودم فکر کردم که تا الان همه چیز طبق نقشه پیش رفته...
بالاخره بعد از ده دقیقه به کمپانی رسیدیم که یواشکی به جنی پیام دادم : الان جلوی در کمپانی هستیم. از اونجایی که جنی بخاطر شوخی منتظر پیامم بود؛ سریع جوابم رو داد :باشه ما آماده میشیم تو هم خودت میدونی باید چیکار کنی. منم در جوابش نوشتم : خیلی خب پس عملیات از همین الان شروع میشه. بعدش هم گوشی رو تو کیفم گذاشتم و به برادرم گفتم :خب بیا بریم دیگه. چرا نمیریم؟ با تعجب جوابم رو داد : مگه خودت قرار نیست تنهایی بری ؟چون فکر نکنم منو به داخل راه بدن.
گفتم : نه چون بار اولمه دارم میام ممکنه گم بشم و یا یکی اذیتم کنه بخاطر همین جنی به نگهبان ها گفته که اگه منو با پسری دیدن اونو هم به داخل راه بدن چون اون پسر یا برادرمه و یا کسی که برادرم فرستاده. برادرم آروم گفت : باشه و از ماشین پیاده شد و منم همزمان باهاش از ماشین پیاده شدم و با خودم فکر کردم که تا الان همه چیز طبق نقشه پیش رفته...
۵.۲k
۰۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.