دلنوشته ای از خودم

دلنوشته ای از خودم :

من نمیتونم ... نمیتونم عاشقش نباشم ... نمیتونم دوسش نداشته باشم ... اصلا شما به من بگید ؛ وقتی بهم میگه وصله ی جونمی چطوری عاشقش نباشم... ؟! گاهی از این حجم از عشقم نسبت بهش میترسم ... حتی گاهی وحشت میکنم از حد دیوانگی هام ...
من دیوونه ی خنده هاشم ... دیوونه های گریه هاشم که ... بگذریم ! دیوونه ی دو تا گوی عسلی چشماشم ... مگه من بدون اون معنی میدم اصلا ؟!!! یا مثلا اون بدون من معنی میده ؟!
به نظر شما من اونم... ؟! یا اون منه... ؟!
من گاهی از این حجم از دوست داشتنم میترسم ...

من از این که ...
من این روز ها میترسم گاهی ...
میترسم ...
دیدگاه ها (۲)

پریشون نویسی های من :میدونی دلبر ...ما بدون شما هیچی نمی خوا...

«‏ما خود شکسته‌ایم، چه باشد شکست ما؟»

ریشه دواندی در تنماین ریشه خشک نمیشود ...

آوار پریشانی‌ست،رو سوی چه بگریزیم؟-حسین منزوی

خاطرشو می‌خواستم،خیلی!دلم می‌رفت برای همه‌چیزش...برای دیوونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط