پلیس: اسلحتو بنداز جئون
پلیس: اسلحتو بنداز جئون
کوک: اگر نندازم
پلیس: تا سه میشمارم اگه اسلحتو ننداخته شلیک میکنم.
ا/ت ویو: هنوز همونجا وایساده بودم و داشتم گریه میکردم. که یهو اون پلیس گفت شلیک میکنم. که سریع از جام بلند شدم و با دو رفتم سمت پلیسا.
ا/ت: خواهش میکنم شلیک نکنید.
راوی: بقیه پلیسا به صورت نامحسوس رفتن و رسیدن به پشت کوک ، کوک متوجه پلیسا نبود و داشت به ا/ت نگا میکرد.
کوک: ا....ا/ت تو..تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: دیگه همه چی بین ما تموم شد.
کوک: ولی...
راوی: وقتی داشتن باهم صحبت میکردن پلیسا کوک رو از پشت گرفتن و بهش دستبند زدن.
کوک: ولم کنید(باداد) حداقل یه لحظه وایسین دارم باهاش صحبت میکنم.
کوک: ا/ت تو که.....منو....لو ندادی
ا/ت: متاسفم ، دیگه همه چی بین ما تموم شد. دیگه نمیخوام ببینمت.
کوک: ا/ت
راوی: کوک جوری بلند صدای اسم ا/تو صدا کرد که لرزه به تن همه انداخت.
کوک: بلخره که آزاد میشم ا/ت اونوقت میام سراغت ، اینو باید بدونی که تو زنه منی.
بعد اینکه جملشو تموم کرد با صدایی که خودشم به زور بشنوه گفت: من دوست دارم.
ا/ت ویو: رفتم خونه و وسایلمو جمع و کردم و رفتم خونه ای که با سوزی گرفتیم.
حدود ۱ ساعت بعد رسیدم به خونه
* زنگ زدن در*
سوزی: کیه
ا/ت: منم درو باز کن
سوزی: ا/ت تویی ، بیا بالا
*رسید به خونه *
سوزی درو باز کرد و بدون معطلی پرید بغل ا/ت
سوزی: دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت:......
سوزی: چیزی شده
همون لحظه بغض ا/ت ترکید.
سوزی: بیا تو ببینم چت شده.
رفتن تو و ا/ت از اول از اون پیاما گرفته تا امشبو براش تعریف کرد.
سوزی رفت تو شک و نمیدونست که باید چی بگه.
ا/ت: اگه مشکل نداری ، میشه...میشه من اینجا بمونم
سوزی: معلومه که میشه اینجا خونه خودته.
فلش بک به اون موقع که کوک رو گرفتن
راوی: کوک رو نشوندن تو ماشین و حرکت کردن سمت بازداشتگاه.
کوک ویو: حالم خیلی بد بود ، تنها کسی که تو این دنیا دوسش دارم منو لو داد. البته من هنوزم دوسش دارم.
راوی: تو این فکرا بود که...
پلیس: پیاده شو جئون.
کوک پیاده شد
پلیس: بلخره گرفتیمت ، تو باعث شدی که بعضی از همکارام از کارشون اخراج بشن. ازت نمیگذرم
راوی: کوک اصن حرفای اون پلیسو نمیشنید و همش به فکر ا/ت بود.
فردا صبح <دادگاه>
شرط
۳۶۵ تا فالوور
کوک: اگر نندازم
پلیس: تا سه میشمارم اگه اسلحتو ننداخته شلیک میکنم.
ا/ت ویو: هنوز همونجا وایساده بودم و داشتم گریه میکردم. که یهو اون پلیس گفت شلیک میکنم. که سریع از جام بلند شدم و با دو رفتم سمت پلیسا.
ا/ت: خواهش میکنم شلیک نکنید.
راوی: بقیه پلیسا به صورت نامحسوس رفتن و رسیدن به پشت کوک ، کوک متوجه پلیسا نبود و داشت به ا/ت نگا میکرد.
کوک: ا....ا/ت تو..تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: دیگه همه چی بین ما تموم شد.
کوک: ولی...
راوی: وقتی داشتن باهم صحبت میکردن پلیسا کوک رو از پشت گرفتن و بهش دستبند زدن.
کوک: ولم کنید(باداد) حداقل یه لحظه وایسین دارم باهاش صحبت میکنم.
کوک: ا/ت تو که.....منو....لو ندادی
ا/ت: متاسفم ، دیگه همه چی بین ما تموم شد. دیگه نمیخوام ببینمت.
کوک: ا/ت
راوی: کوک جوری بلند صدای اسم ا/تو صدا کرد که لرزه به تن همه انداخت.
کوک: بلخره که آزاد میشم ا/ت اونوقت میام سراغت ، اینو باید بدونی که تو زنه منی.
بعد اینکه جملشو تموم کرد با صدایی که خودشم به زور بشنوه گفت: من دوست دارم.
ا/ت ویو: رفتم خونه و وسایلمو جمع و کردم و رفتم خونه ای که با سوزی گرفتیم.
حدود ۱ ساعت بعد رسیدم به خونه
* زنگ زدن در*
سوزی: کیه
ا/ت: منم درو باز کن
سوزی: ا/ت تویی ، بیا بالا
*رسید به خونه *
سوزی درو باز کرد و بدون معطلی پرید بغل ا/ت
سوزی: دلم برات تنگ شده بود.
ا/ت:......
سوزی: چیزی شده
همون لحظه بغض ا/ت ترکید.
سوزی: بیا تو ببینم چت شده.
رفتن تو و ا/ت از اول از اون پیاما گرفته تا امشبو براش تعریف کرد.
سوزی رفت تو شک و نمیدونست که باید چی بگه.
ا/ت: اگه مشکل نداری ، میشه...میشه من اینجا بمونم
سوزی: معلومه که میشه اینجا خونه خودته.
فلش بک به اون موقع که کوک رو گرفتن
راوی: کوک رو نشوندن تو ماشین و حرکت کردن سمت بازداشتگاه.
کوک ویو: حالم خیلی بد بود ، تنها کسی که تو این دنیا دوسش دارم منو لو داد. البته من هنوزم دوسش دارم.
راوی: تو این فکرا بود که...
پلیس: پیاده شو جئون.
کوک پیاده شد
پلیس: بلخره گرفتیمت ، تو باعث شدی که بعضی از همکارام از کارشون اخراج بشن. ازت نمیگذرم
راوی: کوک اصن حرفای اون پلیسو نمیشنید و همش به فکر ا/ت بود.
فردا صبح <دادگاه>
شرط
۳۶۵ تا فالوور
۱۷.۴k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.