ʚFOR YOUɞ
ʚFOR YOUɞ
ʚPART_¹⁶ɞ
جیمین: خب پس من برم
ات: آ چقدر زود
جیمین: نه برم سرم شلوغه
ات: آ.... باشه پس بای
جیمین: بای
جیمین ویو
از کافه زدم بیرون و رفتم سمت شکنجگاه و اون بورام
جیمین: بورام خانم
بورام: آ.. آقا خواهش میکنم(گریه)
جیمین: خفشو
بورام: منو نکشید لطفا من بچه دارم(گریه)
جیمین: باید قبلش به کارت فکر میکردی
بورام: مم... من چیکار کردم مگه(گریه)
جیمین: سر بابا مو کلاه گذاشتی و پولش و بردی
بورام: بخاطر پوله بهتون میدمش
جیمین: کار از کار گذشته
بورام: ب... ببی....
(جیمین زدتش)
جیمین: عاقبت کسی که سر من یا خانوادم کلاه بزاره
از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت خونه خیلی خسته بودم این چند روزه درگیر کارام بودم پس رقتم دوش گرفتم و اومدم یه شرتک پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم که به خوابم ولی خوابم نبرد پس بلند شدم لباس پوشیدم رفتم سمت کافه ات
ات ویو
بعد از رفتن جیمین کافه رو باز کردم کلی مشتری ریخت تو یونا هم نیومده بود امروز حالش خوب نبود پس کلی کار ریخته بود رو سرم امروزم خیلی مشتری اومده بود حتی مشتری های همیشگی رفتم سر میشتری کوچولوی همیشگیم هوانا
ات: سلام هوانا
هوانا: سلام اونی(ناراحت)
ات: باز درسو ول کردی اومدی اینجا
هوانا: امروز حال درس ندارم(ناراحت)
(هوانا 18سالشه و ات و مثل خواهرش میدونه)
ات: چیزی شده
هوانا: اونی(بغض)
ات: چی شده
هوانا: بشین برات تعریف میکنم(بغض)
ات: باشه
نشست
ات: خب چیشده
هوانا: یادته یه پسره بود اسمش مینسوک بود
ات: آ... دوست پسرد
هوانا: آره
ات: چیزی شده
هوانا: امروز بهم گفت عاشق یکی دیگه شده و ولم کرد(گریه)
ات: یچیزی می خوام بهت بگم
هوانا: اومم
ات: این همه با بقیه نرو
هوانا:یا اونییی
ات: چیه
هوانا: اونی مرسی خیلی ممنون آرومم کردی اصلا
ات: خواهش به کسی نیاز داشتی بهم بگو خب بعدم برو درستو بخون
هوانا: چشم
ات: بدوو
هوانا:(خنده)
گفتم ات آدم سردی از بیرونه ولی با کسایی که دوستشون داره مهربانه پس الان این شد
ʚPART_¹⁶ɞ
جیمین: خب پس من برم
ات: آ چقدر زود
جیمین: نه برم سرم شلوغه
ات: آ.... باشه پس بای
جیمین: بای
جیمین ویو
از کافه زدم بیرون و رفتم سمت شکنجگاه و اون بورام
جیمین: بورام خانم
بورام: آ.. آقا خواهش میکنم(گریه)
جیمین: خفشو
بورام: منو نکشید لطفا من بچه دارم(گریه)
جیمین: باید قبلش به کارت فکر میکردی
بورام: مم... من چیکار کردم مگه(گریه)
جیمین: سر بابا مو کلاه گذاشتی و پولش و بردی
بورام: بخاطر پوله بهتون میدمش
جیمین: کار از کار گذشته
بورام: ب... ببی....
(جیمین زدتش)
جیمین: عاقبت کسی که سر من یا خانوادم کلاه بزاره
از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت خونه خیلی خسته بودم این چند روزه درگیر کارام بودم پس رقتم دوش گرفتم و اومدم یه شرتک پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم که به خوابم ولی خوابم نبرد پس بلند شدم لباس پوشیدم رفتم سمت کافه ات
ات ویو
بعد از رفتن جیمین کافه رو باز کردم کلی مشتری ریخت تو یونا هم نیومده بود امروز حالش خوب نبود پس کلی کار ریخته بود رو سرم امروزم خیلی مشتری اومده بود حتی مشتری های همیشگی رفتم سر میشتری کوچولوی همیشگیم هوانا
ات: سلام هوانا
هوانا: سلام اونی(ناراحت)
ات: باز درسو ول کردی اومدی اینجا
هوانا: امروز حال درس ندارم(ناراحت)
(هوانا 18سالشه و ات و مثل خواهرش میدونه)
ات: چیزی شده
هوانا: اونی(بغض)
ات: چی شده
هوانا: بشین برات تعریف میکنم(بغض)
ات: باشه
نشست
ات: خب چیشده
هوانا: یادته یه پسره بود اسمش مینسوک بود
ات: آ... دوست پسرد
هوانا: آره
ات: چیزی شده
هوانا: امروز بهم گفت عاشق یکی دیگه شده و ولم کرد(گریه)
ات: یچیزی می خوام بهت بگم
هوانا: اومم
ات: این همه با بقیه نرو
هوانا:یا اونییی
ات: چیه
هوانا: اونی مرسی خیلی ممنون آرومم کردی اصلا
ات: خواهش به کسی نیاز داشتی بهم بگو خب بعدم برو درستو بخون
هوانا: چشم
ات: بدوو
هوانا:(خنده)
گفتم ات آدم سردی از بیرونه ولی با کسایی که دوستشون داره مهربانه پس الان این شد
۱۰.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.