واییی پیجش عالی تازه یه رمان در حال اپم داره که دیونت میک
واییی پیجش عالی تازه یه رمان در حال اپم داره که دیونت میکنه پارت اولش میزارم فالو کنید استعدادش معلوم شهعع 🙂💜
#دکتر_پرستار
#پرستار_شیطون_من
#پارت1
به سمت اتاق دکتر مهرزاد رفتم و خواستم چند تقه به در بزنم که صداش باعث شد با فضولی سرمو به در بچسبونم:
_سریع تر یکی و واسم پیدا کن،آقا بزرگ گفته هر کدوم از نوه ها سریع تر یه بچه ی پسر بهش بده تمام اموال و به نام اون می کنه.
چشمام گرد شد. جناب مهرزاد بزرگ رو میشناختم.همین این بیمارستان هم نصف تهران به اسمش بود.پس جناب دکتر هم برای ثروت پدربزرگش دندون تیز کرده.
دوباره گوشمو چسبوندم به در
_یکی و میخوام کنه نشه بچسبه بهم.یه مدت نقش زنمو بازی کنه یه صیغه ی صوری بخونیم حامله شه.بچه رو که پس انداخت اون و بخیر و ما رو به سلامت. فقط دختره خوشگل باشه. یه چیزی که در شان باربد مهرزاد باشه.
اوهوع چه اعتماد به نفسی البته از حق نگذریم خیلی خوش قیافه بود اما دلیل نمیشد که انقدر خودشیفته باشه.والا...
گوشمو بیشتر به در چسبوندم. نمیدونم چرا دیگه صدایی نمیومد...داشتم پشت در جون میدادم که در باز شد و از اونجایی که مثل مارمولک چسبیده بودم به در پرت شدم داخل و سرم به سینه ی سفت و سنگی جناب دکتر خورد.
سریع صاف ایستادم و خجالت زده از گند کاریم سرمو انداختم پایین.
درحالی که خیره نگاهم میکرد گفت
_من بعدا بهت زنگ میزنم مجتبی!
تا تلفن و قطع کرد تند گفتم
_روی در اتاقتون کثیف بود داشتم تمیزش می کردم.
با اخم نگاهم کرد و گفت
_شما مگه پرستار نیستی خانوم؟
_هستم... هستم... آقای دکتر اما وسواسی ام رو لکه حساسیت دارم...
دروغ که شاخ و دم نداشت.
نگاهی به اتیکت روی مقنعه م انداخت و گفت
_گیتا سلحشور...داشتی به حرفای من گوش می کردی؟
لبمو گاز گرفتم و گفتم
_استغفرالله آقای دکتر توبه کنید تهمت زدید من اصلا اهل استراغ سمع نیستم من داشتم...
درو پشتم بست. دستش و بالا آورد و جلوی لبام گرفت و ساکتم کرد. گفت
_همه ی حرفامو شنیدی نه؟
با پرویی گفتم
_بله شنیدم.اصلا که چی؟میخواین از بیمارستان اخراجم کنین؟اینو بگم اگه اخراجم کنید میرم به پدربزرگ تون میگم برای مال و منالش نقشه کشیدین و میخواین زن صوری بگیرین.
اوه اوه صورتش مثل میر غضب شد
•┅┄┅┄┅┄┅┄┅⊰♡⊱┅┄┅┄┅┄┅┄┅•
°•┅┄┅┄┅┄┅᯽🌸
᯽┅┄┅┄┅┄┅•°
https://wisgoon.com/mira_bts
#دکتر_پرستار
#پرستار_شیطون_من
#پارت1
به سمت اتاق دکتر مهرزاد رفتم و خواستم چند تقه به در بزنم که صداش باعث شد با فضولی سرمو به در بچسبونم:
_سریع تر یکی و واسم پیدا کن،آقا بزرگ گفته هر کدوم از نوه ها سریع تر یه بچه ی پسر بهش بده تمام اموال و به نام اون می کنه.
چشمام گرد شد. جناب مهرزاد بزرگ رو میشناختم.همین این بیمارستان هم نصف تهران به اسمش بود.پس جناب دکتر هم برای ثروت پدربزرگش دندون تیز کرده.
دوباره گوشمو چسبوندم به در
_یکی و میخوام کنه نشه بچسبه بهم.یه مدت نقش زنمو بازی کنه یه صیغه ی صوری بخونیم حامله شه.بچه رو که پس انداخت اون و بخیر و ما رو به سلامت. فقط دختره خوشگل باشه. یه چیزی که در شان باربد مهرزاد باشه.
اوهوع چه اعتماد به نفسی البته از حق نگذریم خیلی خوش قیافه بود اما دلیل نمیشد که انقدر خودشیفته باشه.والا...
گوشمو بیشتر به در چسبوندم. نمیدونم چرا دیگه صدایی نمیومد...داشتم پشت در جون میدادم که در باز شد و از اونجایی که مثل مارمولک چسبیده بودم به در پرت شدم داخل و سرم به سینه ی سفت و سنگی جناب دکتر خورد.
سریع صاف ایستادم و خجالت زده از گند کاریم سرمو انداختم پایین.
درحالی که خیره نگاهم میکرد گفت
_من بعدا بهت زنگ میزنم مجتبی!
تا تلفن و قطع کرد تند گفتم
_روی در اتاقتون کثیف بود داشتم تمیزش می کردم.
با اخم نگاهم کرد و گفت
_شما مگه پرستار نیستی خانوم؟
_هستم... هستم... آقای دکتر اما وسواسی ام رو لکه حساسیت دارم...
دروغ که شاخ و دم نداشت.
نگاهی به اتیکت روی مقنعه م انداخت و گفت
_گیتا سلحشور...داشتی به حرفای من گوش می کردی؟
لبمو گاز گرفتم و گفتم
_استغفرالله آقای دکتر توبه کنید تهمت زدید من اصلا اهل استراغ سمع نیستم من داشتم...
درو پشتم بست. دستش و بالا آورد و جلوی لبام گرفت و ساکتم کرد. گفت
_همه ی حرفامو شنیدی نه؟
با پرویی گفتم
_بله شنیدم.اصلا که چی؟میخواین از بیمارستان اخراجم کنین؟اینو بگم اگه اخراجم کنید میرم به پدربزرگ تون میگم برای مال و منالش نقشه کشیدین و میخواین زن صوری بگیرین.
اوه اوه صورتش مثل میر غضب شد
•┅┄┅┄┅┄┅┄┅⊰♡⊱┅┄┅┄┅┄┅┄┅•
°•┅┄┅┄┅┄┅᯽🌸
᯽┅┄┅┄┅┄┅•°
https://wisgoon.com/mira_bts
۱۰.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.