اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت74

اسد برعکس جلال انقدر قیافه اش جدی بود که خودم از دیدنش خوف کردم!!!

برگشت سمتمو با غضب نگاهم کرد که با ترس لبخندی زدم و گفتم:

+م م میتونم یه سوال...

حرفم تموم نشده بود که محکم گفت:

-نه

آب دهنمو قورت دادم و سری به نشونه ی تایید تکون دادم و گفتم:

+هوم باشه!!

نگاهش و ازم گرفت و عصبی لب زد:

-دنبالم بیا!!!

چشمام و ریز کردم و آروم تو دلم گفت:

+اه مرتیکه ی بداخلاق!!
کاش با جلال درست رفتار میکردم فراریش نمیدادما...

تو همین فکرا بودم که بلند تر داد زد:

-هنوز که اونجا وایسادی!!!

فوری شالمو سفت تر دور گردنم پیچیدم و دوییدم سمتش

سرم پایین بود و آروم آروم دنبالش راه میرفتم و تو فکر بودم که یهو محکم با کسی برخورد کردم!!!

سرمو بلند کردم و با دیدن قیافه ی عصبی اسد دوباره از ترس لبخندی زدم و گفتم:

+ب ب بخشید
ندیدم سرم پایین بود...

سری از تاسف تکون داد و گفت:

-اشکال نداره!!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت75دستشو سمت در اتاقی دراز کرد و گفت:-داخل...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت76محکم اومد از رو زمین بلندم کنه که با دا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت73از رفتارش خندم گرفت و دو قدم رفتم جلو و...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت72کلافه پوفی کشید و نگاهی بهم کرد و گفت:-...

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط