اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت75

دستشو سمت در اتاقی دراز کرد و گفت:

-داخل این اتاق میمونی فعلا تا...

حرفشو قطع کردم و گفتم:

+چرا باید بمونیم؟! میخوایید چیکارم کنید؟!

انگشت اشاره اشو روی دماغش گذاشت و گفت:

-هیسسسسس
حوصله ی آدمای جیغ جیغو رو ندارم!!
یالا برو داخل!!

ترسیده بودم خیلی زیاد، نکنه میخوان کاری باهام بکنن...

اگه اینجا خونه ی ارباب و پسر اربابم خاستگار من بوده...

وای نه ، اصلا چرا من باید برم داخل اتاق؟!
مگه قرار نیست اینجا خدمتکار باشم؟!

تو همین فکرا بودم که اسد گوشه ی لباسمو گرفت و منو به سمت اتاق میکشوند که به گریه افتادم و خودم و سفت نگه داشتم و گفتم:

+نمیام ولم کن!!

بی توجه بیشتر لباسمو میکشید که با التماس گفتم:

+توروووو خداااا ولم کن!!!

روی زمین نشسته بودم و با همه ی توانم مقاومت میکردم که عصبی داد زد:

-رو اعصاب من نرو
قرار نیست بخورنت که..

هق زدم:

+نمیخوام
من نمیرم تو اون اتاق!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت76محکم اومد از رو زمین بلندم کنه که با دا...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت77خاتون دستشو به بغلش زد و گفت:-بلبل زبون...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت74اسد برعکس جلال انقدر قیافه اش جدی بود ک...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت73از رفتارش خندم گرفت و دو قدم رفتم جلو و...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟒آنالی:که می‌زنیم که تنبیهم می‌کنی که هرچی دید...

پارت اول:_من برای انتقام برگشتم _تهیونگ در حالی که توی اتاق ...

رمان فیک پارت 5 شرط کامنت بالای 15بچه ها دفعه قبلی لایکا نرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط