ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت73
از رفتارش خندم گرفت و دو قدم رفتم جلو و گفتم:
+خب اومدم آقای زرنگ حالا بگو!!!
-باید ببرمت تو یکی از این اتاق های عمارت!+!
دو قدم جلو تر رفتم و با تعجب گفتم:
+چرا؟!
شونه ای بالا انداخت و گفت:
-والا نمیدونم!!
حالا سوالاتو بس کن بیا بریم...
+نچ!!
جلال کلافه دستی به صورتش کشید و زیر لب گفت:
-چه گرفتاری شدیماا..
اومدم دوباره ازش سوال بپرسم که با صدای اسد حرفمو قورت داد:
-جلال تو که هنوز اینجا...
دختره رو...
جلو تر که اومد با دیدن من حرفشو ادامه نداد و بعد نگاهی به من انداخت و دوباره سمت جلال چرخید و عصبی گفت:
-چرا هنوز اینجاست پس؟!
جلال آروم گفت اما گوش من تیز تر از این حرفا بود:
-بابا دهنمو سرویس کرده!!
میگه تا دونه دونه سوالامو جواب ندی راه نمیام!!!
پوفی کشید و ادامه داد:
-به من گفتن خط نیفته روش!!
چطوری ببرمش؟!
من از پسش برنمیام خودت یکاری کن!!!
منتظر حرفی از سمت اسد نشد و فوری از ما دور شد و رفت...
#پارت73
از رفتارش خندم گرفت و دو قدم رفتم جلو و گفتم:
+خب اومدم آقای زرنگ حالا بگو!!!
-باید ببرمت تو یکی از این اتاق های عمارت!+!
دو قدم جلو تر رفتم و با تعجب گفتم:
+چرا؟!
شونه ای بالا انداخت و گفت:
-والا نمیدونم!!
حالا سوالاتو بس کن بیا بریم...
+نچ!!
جلال کلافه دستی به صورتش کشید و زیر لب گفت:
-چه گرفتاری شدیماا..
اومدم دوباره ازش سوال بپرسم که با صدای اسد حرفمو قورت داد:
-جلال تو که هنوز اینجا...
دختره رو...
جلو تر که اومد با دیدن من حرفشو ادامه نداد و بعد نگاهی به من انداخت و دوباره سمت جلال چرخید و عصبی گفت:
-چرا هنوز اینجاست پس؟!
جلال آروم گفت اما گوش من تیز تر از این حرفا بود:
-بابا دهنمو سرویس کرده!!
میگه تا دونه دونه سوالامو جواب ندی راه نمیام!!!
پوفی کشید و ادامه داد:
-به من گفتن خط نیفته روش!!
چطوری ببرمش؟!
من از پسش برنمیام خودت یکاری کن!!!
منتظر حرفی از سمت اسد نشد و فوری از ما دور شد و رفت...
۱.۵k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.