cold Mafia (P43)
cold Mafia (P43)
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
احساس کردم چیز سردی روم ریخت چشامو وا کردم دیدم یکی از بادیگارد اون اب سرد روم ریخت.
بادیگارد : نمیخوای بلند بشی هر.زه*پوزخند*زود باش با من بیا.
از زبان کوک :
رسیدیم عمارت گئون با عصبانیت از بین بادیگارد ها رد شدن رفتم داخل با داد گفتم...
کوک : عوضی کدوم گوری هستی*داد*
لیا : جونکوک تو اومدی*میخواست نزدیک بشه که کوک اسلحه رو گرفت سمتش*
کوک : نزدیکم نشو هر.زه بهم بگو ا.ت کجاست*داد*
لیا : چی..اه..چی ا.ت که اینجا نیست
کوک : انقد دروغ نگو هر.زه*داد*
گئون : جونگکوک تو اینجا چی کار میکنی.
کوک : تو قبل از اینکه از مدارک تو نابود کنم ازش یه کپی دیگه هم کردی هوم؟ *جدی،عصبانی*
ذهن گئون : ا..اون از کجا فهمید
گئون : معلومه که نه کوک...تو خ.وبی
کوک : خفه شو عوضی*عربده*
کوک : بهم بگو ا.ت کجا قایم کردی *داد*
گئون : کوک ا.ت اینجا نیست اونو بیار پایین
کوک به بادیگارد ها فهموند کله عمارت بگردن*
از زبان ا.ت : میخواستم برم طبقه پایین که صدای کوک شنیدم میخواستم داد بزنم که اون لعنتی جلو دهنم گرفت منو کشوند با خودش اتاق مخفی سعی میکردم تقلا کنم ولی فایده نداشت که ذهنم رفت جایی که دستش گاز گرفتم سریع از در مخفی بیرون رفتم اون لعنتی دنبالم بود وقتی دستش نزدیک بود بهم بخوره از بالا پله ها افتادم بعدش نفهمیدم چیشد....ادامه داره....
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
احساس کردم چیز سردی روم ریخت چشامو وا کردم دیدم یکی از بادیگارد اون اب سرد روم ریخت.
بادیگارد : نمیخوای بلند بشی هر.زه*پوزخند*زود باش با من بیا.
از زبان کوک :
رسیدیم عمارت گئون با عصبانیت از بین بادیگارد ها رد شدن رفتم داخل با داد گفتم...
کوک : عوضی کدوم گوری هستی*داد*
لیا : جونکوک تو اومدی*میخواست نزدیک بشه که کوک اسلحه رو گرفت سمتش*
کوک : نزدیکم نشو هر.زه بهم بگو ا.ت کجاست*داد*
لیا : چی..اه..چی ا.ت که اینجا نیست
کوک : انقد دروغ نگو هر.زه*داد*
گئون : جونگکوک تو اینجا چی کار میکنی.
کوک : تو قبل از اینکه از مدارک تو نابود کنم ازش یه کپی دیگه هم کردی هوم؟ *جدی،عصبانی*
ذهن گئون : ا..اون از کجا فهمید
گئون : معلومه که نه کوک...تو خ.وبی
کوک : خفه شو عوضی*عربده*
کوک : بهم بگو ا.ت کجا قایم کردی *داد*
گئون : کوک ا.ت اینجا نیست اونو بیار پایین
کوک به بادیگارد ها فهموند کله عمارت بگردن*
از زبان ا.ت : میخواستم برم طبقه پایین که صدای کوک شنیدم میخواستم داد بزنم که اون لعنتی جلو دهنم گرفت منو کشوند با خودش اتاق مخفی سعی میکردم تقلا کنم ولی فایده نداشت که ذهنم رفت جایی که دستش گاز گرفتم سریع از در مخفی بیرون رفتم اون لعنتی دنبالم بود وقتی دستش نزدیک بود بهم بخوره از بالا پله ها افتادم بعدش نفهمیدم چیشد....ادامه داره....
۱۹.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.