Chapter آرام آرام
Chapter ¹¹آرام آرام
سیلور
وقتی رفتم قصر اولین کاری که کردم رفتم تو اتاق سیلوا و خودمو پرت کردم رو تختش
سیلوا:هوووووو چته عین قول خودتو پرت میکنی؟ اه اه پاشو هیکلتو جمع کن ببینممم
من:سیلوا ول کن دیگه دارم میمیرمممممم
سیلوا:ولی خوب از پسشون براومدیااااا
من:هه وااای تو باید سونیک و شدو رو میدیدیییی
سیلوا: هردوشون رو دیدم ولی سونیک یه سر و گردن از جفتتون خفن تر بودش
من:خیلی ممنون😑
سیلوا:ببین من دقیقا بغلش بودم یه یارویی نزدیکش بود و داشتن باهم حرف میزدن بعدش یهو او یاروعه یه تفنگ درآورد و تو یه چشم به هم زدن سونیک خرخره طرفو پاره کرده بودشششش حتی نتونستم حرکتشم ببینمممم
من:جووووننننن😂
سیلوا:ببنددد
من:من رفتم شب بخیررر
سیلوا : شرت کم
من😛
در اتاقشو بستم و رفتم تو اتاق خودم ،همین که افتادم رو تخت از هوششش رفتممم..
سونیک
بعد از اینکه یکم استراحت کردم هولوحوش ساعتای ۳ صبح بودش که بیدارشدم و رفتم سراغ جمع کردن وسایلم
کلشون شد دوتا چمدون ، یکیش لباسام بودش و اون یکی تیکه ای از وجودم.. توش پر بود از کتابام و دفتر نقاشیام و دفترام و آلبومایی که از خواننده های مختلف جمع کرده بودم
لبخند رضایت روی صورتم نقاش بست
ساعت ۵ صبح بودشو دیگه وقتش بود بخوابم
رفتم زیر پتو و تو خودم جمع شدم و آروم آروم خوابم برد...
سیلور
وقتی رفتم قصر اولین کاری که کردم رفتم تو اتاق سیلوا و خودمو پرت کردم رو تختش
سیلوا:هوووووو چته عین قول خودتو پرت میکنی؟ اه اه پاشو هیکلتو جمع کن ببینممم
من:سیلوا ول کن دیگه دارم میمیرمممممم
سیلوا:ولی خوب از پسشون براومدیااااا
من:هه وااای تو باید سونیک و شدو رو میدیدیییی
سیلوا: هردوشون رو دیدم ولی سونیک یه سر و گردن از جفتتون خفن تر بودش
من:خیلی ممنون😑
سیلوا:ببین من دقیقا بغلش بودم یه یارویی نزدیکش بود و داشتن باهم حرف میزدن بعدش یهو او یاروعه یه تفنگ درآورد و تو یه چشم به هم زدن سونیک خرخره طرفو پاره کرده بودشششش حتی نتونستم حرکتشم ببینمممم
من:جووووننننن😂
سیلوا:ببنددد
من:من رفتم شب بخیررر
سیلوا : شرت کم
من😛
در اتاقشو بستم و رفتم تو اتاق خودم ،همین که افتادم رو تخت از هوششش رفتممم..
سونیک
بعد از اینکه یکم استراحت کردم هولوحوش ساعتای ۳ صبح بودش که بیدارشدم و رفتم سراغ جمع کردن وسایلم
کلشون شد دوتا چمدون ، یکیش لباسام بودش و اون یکی تیکه ای از وجودم.. توش پر بود از کتابام و دفتر نقاشیام و دفترام و آلبومایی که از خواننده های مختلف جمع کرده بودم
لبخند رضایت روی صورتم نقاش بست
ساعت ۵ صبح بودشو دیگه وقتش بود بخوابم
رفتم زیر پتو و تو خودم جمع شدم و آروم آروم خوابم برد...
- ۵۰۳
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط