Chapter آرام آرام
Chapter ⁹ آرام آرام
سونیک
خیلیا فکر میکنن که من اصن تا به حال اینجا رو ندیده بودن ولی خبر ندارن که من بیشتر اوقات عمرم رو اینجا گذروندم پ بیشتر از هرکسی دیگه ایبا اینجا آشنایی دارم برای همین وقتی که سیلور گفت باید بریم بیرون میدونستم باید دقیقا از کجا بریم
این طونل مارو میرسوند به در پشتی که همه ماشینا اونجا پارک بودن[(نکته:این داستان تو زمانی روایت میشه که در کل ماشین و گوشی و اینجور چیزا وجود داره)] وقتی رسیدیم اونجا راننده ها منتظرمون بودن
قرار بود از اینجا بریم به قصر های خودمون تا وسایلمون رو جمع کنیم و بعدش بریم به قصر مشترکمون
من:خب نخود نخود هرکس رود بع قصره خود
سیلور: منطقیه فکر کنم پسفردا میبینمتون نه؟
شدو:آره.. خدافظ
شدو نشست تو ماشین و رفت
چقدر..صمیمی😂
سیلور:
داشتیم به رفتن شدو نگاه میکردیم که ماشین منم اومد جلومون
من:فکر کنم من باید برم خدافظظظ
سونیک:آها بای بایییی
و نشستم تو ماشین راه افتادیم و من داشتم همینجوری به اون دوتا فکر میکردم
واقعیتا باحال ترین شب زندگیم بودش..
سونیک
.....
سونیک
خیلیا فکر میکنن که من اصن تا به حال اینجا رو ندیده بودن ولی خبر ندارن که من بیشتر اوقات عمرم رو اینجا گذروندم پ بیشتر از هرکسی دیگه ایبا اینجا آشنایی دارم برای همین وقتی که سیلور گفت باید بریم بیرون میدونستم باید دقیقا از کجا بریم
این طونل مارو میرسوند به در پشتی که همه ماشینا اونجا پارک بودن[(نکته:این داستان تو زمانی روایت میشه که در کل ماشین و گوشی و اینجور چیزا وجود داره)] وقتی رسیدیم اونجا راننده ها منتظرمون بودن
قرار بود از اینجا بریم به قصر های خودمون تا وسایلمون رو جمع کنیم و بعدش بریم به قصر مشترکمون
من:خب نخود نخود هرکس رود بع قصره خود
سیلور: منطقیه فکر کنم پسفردا میبینمتون نه؟
شدو:آره.. خدافظ
شدو نشست تو ماشین و رفت
چقدر..صمیمی😂
سیلور:
داشتیم به رفتن شدو نگاه میکردیم که ماشین منم اومد جلومون
من:فکر کنم من باید برم خدافظظظ
سونیک:آها بای بایییی
و نشستم تو ماشین راه افتادیم و من داشتم همینجوری به اون دوتا فکر میکردم
واقعیتا باحال ترین شب زندگیم بودش..
سونیک
.....
- ۴۵۱
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط