فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۰۵
ایل سونگ: باشه میریم ولی صبر نمیکنیم تا اقا و خانم جئون بیان
ات : لطفا هیونگ
ایل سونگ کف دستش را به پیشانی اش شد و گفت
ایل سونگ: ای بابا ات تو نمیگی تازه خون دادی باید صبر کنم تا جواب آزمایش تو بیاد
دختره با یاد آوری حرف اون پرستار ترسيده سر جا لرزید چیکار باید میکرد را نمیدانست به صندلی تکیه داد اگه حرف اش راست میبود چی کمی منتظر ماندن تا پرستار باید صدا آقا و خانم جئون را شنیدن و ایل سونگ بلند شد سمته ات ها رفت دختره به اونا نگاه میکرد ..
کمی مشغول حرف زدنش شدن و بعد از اینکه خانم جئون حرفی زد نگاهش را به دختره دوخت و دوباره به ایل سونگ نگاه کرد ..
بعد از اینکه آنها سمته اتاق جونکوک رفتن ایل سونگ سمته ات رفت ... با بوق گوشی اش از تو جیب برداشت اش و با دیدن اسم اون به گوشی رو سمته خواهرش گرفت
ایل سونگ: بیا خواهری اون به دوستت گفت که باهات حرف میزنه الان زنگ زده زود باش دیگه دستم خشک شد
دختره با تردید گوشی را از دست ایل سونگ گرفت و بعد از کشیدن انگشت اش رو سف لمس گوشی مشغول حرف زدن شد با اشاره همان دکتر خواهرش ایل سونگ شوکه انگشت اش را سمته خودش گرفت و با اشاره گفت ( من ) دکتر سری تکون داد و ایل سونگ سمتش قدم برداشت شوکه از اینکه چرا اینجوری رفتار کرد وارد اتاقش شد ..
و سمته صندلی روبه رو دکتر رفت
ایل سونگ: آقا دکتر چی شدت نکنه مافیا ای چیزی هستی
ایل سونگ خنده ای کرد و با قیافه این دکتر نگران خنده ای کرد
ایل سونگ: آقا دکتر چی شده
دکتر عینک هاش را از رو چشم هایش برداشت و رو میز گذاشت شروع به حرف زدن کرد
دکتر : اگه یادتون باشه درست دو ماه پیش خواهرتون رو آورده بودین پیشه من و اون اتفاقی که برای خانم ات افتادن اون عوضی رو پیدا نکردین ؟
ایل سونگ نفسی از ته قلبش کشید و گفت
ایل سونگ: نه نشد . چرا این موضوع ای که خواهرم رو آوردم اینجا چه ربطی داره
دکتر : راستش خانم ات .. چطور بگم یک ماه اول باردار هستن
فقد کافی بود همین حرف را بشنود و از شدت بغضی خونی چشم هایش را بست و خودش را کنترل کرد ( آروم باش ایل سونگ ) این را گفت و چشم هاسشرا باز کرد به دکتر خیره شد
ایل سونگ: خب آقای دکتر من هیچی سرم نمیشه گیچ شدم که چیکار کنم نمیفهمم اگه ازش بخواهم بچه رو سقط کنه اینجوری جونه یه بچه رو من میگیرم نه ... یا اگه بزارم بچه رو به دنیا بیاره چی بهش چی بگم ..
پارت ۱۰۵
ایل سونگ: باشه میریم ولی صبر نمیکنیم تا اقا و خانم جئون بیان
ات : لطفا هیونگ
ایل سونگ کف دستش را به پیشانی اش شد و گفت
ایل سونگ: ای بابا ات تو نمیگی تازه خون دادی باید صبر کنم تا جواب آزمایش تو بیاد
دختره با یاد آوری حرف اون پرستار ترسيده سر جا لرزید چیکار باید میکرد را نمیدانست به صندلی تکیه داد اگه حرف اش راست میبود چی کمی منتظر ماندن تا پرستار باید صدا آقا و خانم جئون را شنیدن و ایل سونگ بلند شد سمته ات ها رفت دختره به اونا نگاه میکرد ..
کمی مشغول حرف زدنش شدن و بعد از اینکه خانم جئون حرفی زد نگاهش را به دختره دوخت و دوباره به ایل سونگ نگاه کرد ..
بعد از اینکه آنها سمته اتاق جونکوک رفتن ایل سونگ سمته ات رفت ... با بوق گوشی اش از تو جیب برداشت اش و با دیدن اسم اون به گوشی رو سمته خواهرش گرفت
ایل سونگ: بیا خواهری اون به دوستت گفت که باهات حرف میزنه الان زنگ زده زود باش دیگه دستم خشک شد
دختره با تردید گوشی را از دست ایل سونگ گرفت و بعد از کشیدن انگشت اش رو سف لمس گوشی مشغول حرف زدن شد با اشاره همان دکتر خواهرش ایل سونگ شوکه انگشت اش را سمته خودش گرفت و با اشاره گفت ( من ) دکتر سری تکون داد و ایل سونگ سمتش قدم برداشت شوکه از اینکه چرا اینجوری رفتار کرد وارد اتاقش شد ..
و سمته صندلی روبه رو دکتر رفت
ایل سونگ: آقا دکتر چی شدت نکنه مافیا ای چیزی هستی
ایل سونگ خنده ای کرد و با قیافه این دکتر نگران خنده ای کرد
ایل سونگ: آقا دکتر چی شده
دکتر عینک هاش را از رو چشم هایش برداشت و رو میز گذاشت شروع به حرف زدن کرد
دکتر : اگه یادتون باشه درست دو ماه پیش خواهرتون رو آورده بودین پیشه من و اون اتفاقی که برای خانم ات افتادن اون عوضی رو پیدا نکردین ؟
ایل سونگ نفسی از ته قلبش کشید و گفت
ایل سونگ: نه نشد . چرا این موضوع ای که خواهرم رو آوردم اینجا چه ربطی داره
دکتر : راستش خانم ات .. چطور بگم یک ماه اول باردار هستن
فقد کافی بود همین حرف را بشنود و از شدت بغضی خونی چشم هایش را بست و خودش را کنترل کرد ( آروم باش ایل سونگ ) این را گفت و چشم هاسشرا باز کرد به دکتر خیره شد
ایل سونگ: خب آقای دکتر من هیچی سرم نمیشه گیچ شدم که چیکار کنم نمیفهمم اگه ازش بخواهم بچه رو سقط کنه اینجوری جونه یه بچه رو من میگیرم نه ... یا اگه بزارم بچه رو به دنیا بیاره چی بهش چی بگم ..
- ۲۲.۶k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط