فصل شب دردناک
فصل۲ |شب دردناک|
پارت ۱۰۴
ایل سونگ: با شمام هر دوتا شما نباید از رو این صندلی ها بلند شید
ایل سونگ عصبی بینه لب هایش غرید و سمته پذیرش رفت دختره از رو صندلی بلند شد و کمی از جونکوک فاصله گفت ...
جونکوک هیچ نگاهی به کنارش نداخت چون حواسش نبود اصلا به هیچ اون مکانی نگاهی نداخته بود افکارش را نمیتوانست کنار بگذاره از شدت خونی که از سرش رفته بود ناگهان چشم هایش به سیاهی میرفت و از رو صندلی به سمته زمین رها شد دختره که فقد داشت نگاهش میکرد نگاهی پر از نفرت را بهش دوخته بود ...
پرستار ها وقتی جسم پسره رو زمین دیدن زود همه دکتر و پرستان ها رو آن جا جم شدن ... دختره هنوز بدونه هیچ احساسی و و واکنشی همان جا گوشی ای ایستاده بود ...
__________
رو تخت بیمارستان نشسته بود و غرق در افکارش رفته بود نفس عميقی کشید و نگاهش را سمته پنچره دوخت هوا به شدت ابری بود پرستار جلو اش ایستاد و با مهربانی گفت
پ: خانم آستین خودتون رو بالا ببرید
پرستار این حرف را زد ولی دختره هواسش نبود پرستار خنده ای کرد و دوباره گفت
پ : خانم هوستون کجاست میشه آستین خودتون را بالا ببرید میخواهم ازتون خون بگیرم
دختره که حالا نگاهش را به سمته پرستار دوخت و با بی حوصله گی گفت
ات: ببخشید حواسم نبود
پ : نه هیچ اشکالی نداره
با فروع رفتن سر سوزن در بدنش چشم هایش را بست و آخی زیر لبی گفت
پ: خانم میتونم یه سوال بپرسم ،
ات : اوهمم
پ : ببخشید شما متأهل هستین
دختره اخمی در پیشانی اش نشست و شوکه به پرستار نگاه کرد
ات : چطور ؟
پرستار خونی که از بدنش کشید را گذاشت تو سینی و چرخید سمته دختره دوباره گفت
پ: راستش این علائم ها ای که به دکتر گفتین نشونه .. بارداری هست خانم
دختره پوزخندی ای رو لب هایش نشست و زود گفت
ات : کافیه دیگه مسخره بازی در نیارید
از رو تخت بلند شد و سمته در قدم برداشت یه لحظه ایستاد و با خودش فکر کرد یعنی شاید .. این همه سرگیچ ای و حالت تهوع برایه اینه سرش را دو طرف چرخاند و افکارش را کنار گذاشت و از اتاق خارج شد سمته برادرش رفت و کنارش رو صندلی نشست ایل سونگ زود گوشی اش را تو جیب اش گذاشت و گفت
ایل سونگ: خب خون دادی ؟
ات : اوهمم ... هیونگ بریم
پارت ۱۰۴
ایل سونگ: با شمام هر دوتا شما نباید از رو این صندلی ها بلند شید
ایل سونگ عصبی بینه لب هایش غرید و سمته پذیرش رفت دختره از رو صندلی بلند شد و کمی از جونکوک فاصله گفت ...
جونکوک هیچ نگاهی به کنارش نداخت چون حواسش نبود اصلا به هیچ اون مکانی نگاهی نداخته بود افکارش را نمیتوانست کنار بگذاره از شدت خونی که از سرش رفته بود ناگهان چشم هایش به سیاهی میرفت و از رو صندلی به سمته زمین رها شد دختره که فقد داشت نگاهش میکرد نگاهی پر از نفرت را بهش دوخته بود ...
پرستار ها وقتی جسم پسره رو زمین دیدن زود همه دکتر و پرستان ها رو آن جا جم شدن ... دختره هنوز بدونه هیچ احساسی و و واکنشی همان جا گوشی ای ایستاده بود ...
__________
رو تخت بیمارستان نشسته بود و غرق در افکارش رفته بود نفس عميقی کشید و نگاهش را سمته پنچره دوخت هوا به شدت ابری بود پرستار جلو اش ایستاد و با مهربانی گفت
پ: خانم آستین خودتون رو بالا ببرید
پرستار این حرف را زد ولی دختره هواسش نبود پرستار خنده ای کرد و دوباره گفت
پ : خانم هوستون کجاست میشه آستین خودتون را بالا ببرید میخواهم ازتون خون بگیرم
دختره که حالا نگاهش را به سمته پرستار دوخت و با بی حوصله گی گفت
ات: ببخشید حواسم نبود
پ : نه هیچ اشکالی نداره
با فروع رفتن سر سوزن در بدنش چشم هایش را بست و آخی زیر لبی گفت
پ: خانم میتونم یه سوال بپرسم ،
ات : اوهمم
پ : ببخشید شما متأهل هستین
دختره اخمی در پیشانی اش نشست و شوکه به پرستار نگاه کرد
ات : چطور ؟
پرستار خونی که از بدنش کشید را گذاشت تو سینی و چرخید سمته دختره دوباره گفت
پ: راستش این علائم ها ای که به دکتر گفتین نشونه .. بارداری هست خانم
دختره پوزخندی ای رو لب هایش نشست و زود گفت
ات : کافیه دیگه مسخره بازی در نیارید
از رو تخت بلند شد و سمته در قدم برداشت یه لحظه ایستاد و با خودش فکر کرد یعنی شاید .. این همه سرگیچ ای و حالت تهوع برایه اینه سرش را دو طرف چرخاند و افکارش را کنار گذاشت و از اتاق خارج شد سمته برادرش رفت و کنارش رو صندلی نشست ایل سونگ زود گوشی اش را تو جیب اش گذاشت و گفت
ایل سونگ: خب خون دادی ؟
ات : اوهمم ... هیونگ بریم
- ۲۰.۰k
- ۱۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط