چشمای قشنگ تو
#part106
چشمای قشنگ تو✨
#مهشاد
با تعجب زل زده بودم به محراب
از شدت استرس دستام یخ زده بود
دیانا با خنده اومد نشست کنار محراب
به بقیه نگاهی انداختم انگاری متین و ارسلانم میدونستن فقط من بودم که تعجب کرده بودم
عمو شروع کرد به حرف زدن
ارش:خوب همینجوری که مهناز گفت محراب علاقه ای نسبت به مهشاد جان داره و اینکه تو این مدت راجب حسش مطمئن شده و من میخوام رسما از مهشاد خواستگاری کنم
عمو:بله آرش واقعا محراب پسر خیلی خوبیه و منم خوشحالم که الان اینجاست
ارش: اگه میشه مهشاد و محراب باهم حرف بزنن
عمو:آره حتما مهشاد جان برید تراس
مهشاد:چ.. ش.. م
________________________
محراب:خوب نظرت چیه
مهشاد:م.. ن هنو.. ز تو شو.. کم
محراب:از قیافت معلومه😂
مهشاد:چرا انقدر خونسردییی
محراب:خوب چیکار کنم میدونی چقدر برای امشب انتظار کشیدم؟
مهشاد:وایییییی نمیدونم باید چی بگم
محراب:آروم باش😂 حالا نظرت؟
مهشاد:آقا محراب من.....
محراب:من همون محرابم😑
مهشاد:حالا من خواستم کلاس بزارمممم
________________________
#دیانا
همه فکرم تو تراس بود مهشاد به محراب نگه عاشق یکی دیگس یا چیزی نگه که محراب ناامید شه خیلی نگران بودم
محراب روحیه ضعیفی داره ولی با مهشاد واقعا حالش خوبه
میشد تو چشماش عشقو دید
ارش:دیاناااااا
دیانا:بله؟
ارش:کجایی دارم صدات میکنم
دیانا:ببخشید حواسم نبود
ارش:اشکال نداره برو بگو بیان
دیانا:چشم
دیانا:2تا مرغ عاشق بیاین تو😂😂
مهشاد:مرضضض
دیانا:حرص نخور شیرت خشک میشه هاااا بعد دیگه بجه های داداشم گشنه میمونن😂😂
مهشاد :حیف که دارن نگامون میکنن وگرنه برات داشتمممم
محراب:دیاناچرا خواهر شوهر بازی درمیاری😂😂
مهشاد:باشه محراااااب خانننن
مهناز:چی شدین پسسس
دیانا:الان میایممممممم
چشمای قشنگ تو✨
#مهشاد
با تعجب زل زده بودم به محراب
از شدت استرس دستام یخ زده بود
دیانا با خنده اومد نشست کنار محراب
به بقیه نگاهی انداختم انگاری متین و ارسلانم میدونستن فقط من بودم که تعجب کرده بودم
عمو شروع کرد به حرف زدن
ارش:خوب همینجوری که مهناز گفت محراب علاقه ای نسبت به مهشاد جان داره و اینکه تو این مدت راجب حسش مطمئن شده و من میخوام رسما از مهشاد خواستگاری کنم
عمو:بله آرش واقعا محراب پسر خیلی خوبیه و منم خوشحالم که الان اینجاست
ارش: اگه میشه مهشاد و محراب باهم حرف بزنن
عمو:آره حتما مهشاد جان برید تراس
مهشاد:چ.. ش.. م
________________________
محراب:خوب نظرت چیه
مهشاد:م.. ن هنو.. ز تو شو.. کم
محراب:از قیافت معلومه😂
مهشاد:چرا انقدر خونسردییی
محراب:خوب چیکار کنم میدونی چقدر برای امشب انتظار کشیدم؟
مهشاد:وایییییی نمیدونم باید چی بگم
محراب:آروم باش😂 حالا نظرت؟
مهشاد:آقا محراب من.....
محراب:من همون محرابم😑
مهشاد:حالا من خواستم کلاس بزارمممم
________________________
#دیانا
همه فکرم تو تراس بود مهشاد به محراب نگه عاشق یکی دیگس یا چیزی نگه که محراب ناامید شه خیلی نگران بودم
محراب روحیه ضعیفی داره ولی با مهشاد واقعا حالش خوبه
میشد تو چشماش عشقو دید
ارش:دیاناااااا
دیانا:بله؟
ارش:کجایی دارم صدات میکنم
دیانا:ببخشید حواسم نبود
ارش:اشکال نداره برو بگو بیان
دیانا:چشم
دیانا:2تا مرغ عاشق بیاین تو😂😂
مهشاد:مرضضض
دیانا:حرص نخور شیرت خشک میشه هاااا بعد دیگه بجه های داداشم گشنه میمونن😂😂
مهشاد :حیف که دارن نگامون میکنن وگرنه برات داشتمممم
محراب:دیاناچرا خواهر شوهر بازی درمیاری😂😂
مهشاد:باشه محراااااب خانننن
مهناز:چی شدین پسسس
دیانا:الان میایممممممم
۳.۹k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.