𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁰
𝕡𝕒𝕣𝕥⁴⁰
ویو ات
من چیکار کردم؟ من با دستای خودم بچمو کشتم؟ هققق چرا نفهمیدم؟ هقق اگ دیگ نتونم باردار بشم! یعنی چی میشه هقق
همونطوری فکر میکردم و اشک میریختم!
ای کاش هیچوقت همچون قرصی رو توی کیفم نمیزاشتم!؟
یعنی قراره چه اتفاقی بیوفته؟ الان ک من نمیتونم بچه بیارم؟
ویو ته
عصبی بودم و تصمیم گرفتم برم چرخی بزنم! همونطوری ک رانندگی میکردم تلفنم زنگ خورد!
یونا بود!
_اهه دوباره این سیریش!
خاموشش کردم!
ازش خوشم نمیومد،زیاد پسر باز بود! درسته ک بهش علاقه دارم اما به خاطر خیانت چند سال پیشش نمیتونم مثل قبل دوسش داشته باشم!
(فلش بک گذشته"تقریبا ۲۰ سالگی تهیونگ")
پدرم اونو بهم معرفی کرده بود و میگفت دختر مناسبی برای ازدواجه! خوشگل بود،اندام قشنگی داشت و..تقریبا ازش خوشم میومد! بنابراین پدرم یه مراسم خیلی کوچیک گذاشت و منو ب اون معرفی کرد! اونم قبول کرد تا چند وقتی باهم باشیم!
چند ماه بعد*
ساعت 12شبه اما هنوز نیومده خونم! قرار بود ساعت 8شب اینجا باشه! تلفنشم ک جواب نمیداد!
یاد شماره ای افتادم ک از یکی دوستای صمیمیش بود! اونو پیدا کردم و تماس گرفتم!
٪بفرمایین
_سلام...
٪شماااا
_من تهیونگ دوست پسر یونام!!! خیلی وقته درست و حسابی ازش خبر ندارم و امشبم قرار بود بیاد پیشم نیومده! ازش خبر نداری؟
٪مم..راستش چند روزیه منم ازش خبر ندارم و کلا از دسترس خارجه!
_ممنون
چند روز بعدش دوستش بهم خبر داد ک یونا از کره رفته و به آمریکا مهاجرت کرده!
چون بچه بودم کلی عصبی بودم و به خاطر این احمق خودمو اذیت کردم!
(پایان فلش بک)
حالا برگشته و ادعا میکنه دوسم داره و به خاطر خانوادش مجبور ب رفتن بوده! اما بازم میدونم ک الکی میگه!
شَِرَِاَِیَِطَِ
لایک ۴۹
کامنت ۷۲
ߊܭَܘ ࡅ߭ܨ ܟܿࡐߊܨ ܢ̣ܧࡅ࡙ܢܚ݅ࡐ ܢ̣ܟܿࡐࡅ߭ܨ ܠߊࡅ࡙ܭ ܭࡍ߭ ܢ̣ࡅ࡙ܢ̣ߺ 🫀🍷
#فیک
#هیونجین
#فلیکس
#ات
#اسمات
#رمان
#وانشات
#هان
#ته
#نونا
#لایک
ویو ات
من چیکار کردم؟ من با دستای خودم بچمو کشتم؟ هققق چرا نفهمیدم؟ هقق اگ دیگ نتونم باردار بشم! یعنی چی میشه هقق
همونطوری فکر میکردم و اشک میریختم!
ای کاش هیچوقت همچون قرصی رو توی کیفم نمیزاشتم!؟
یعنی قراره چه اتفاقی بیوفته؟ الان ک من نمیتونم بچه بیارم؟
ویو ته
عصبی بودم و تصمیم گرفتم برم چرخی بزنم! همونطوری ک رانندگی میکردم تلفنم زنگ خورد!
یونا بود!
_اهه دوباره این سیریش!
خاموشش کردم!
ازش خوشم نمیومد،زیاد پسر باز بود! درسته ک بهش علاقه دارم اما به خاطر خیانت چند سال پیشش نمیتونم مثل قبل دوسش داشته باشم!
(فلش بک گذشته"تقریبا ۲۰ سالگی تهیونگ")
پدرم اونو بهم معرفی کرده بود و میگفت دختر مناسبی برای ازدواجه! خوشگل بود،اندام قشنگی داشت و..تقریبا ازش خوشم میومد! بنابراین پدرم یه مراسم خیلی کوچیک گذاشت و منو ب اون معرفی کرد! اونم قبول کرد تا چند وقتی باهم باشیم!
چند ماه بعد*
ساعت 12شبه اما هنوز نیومده خونم! قرار بود ساعت 8شب اینجا باشه! تلفنشم ک جواب نمیداد!
یاد شماره ای افتادم ک از یکی دوستای صمیمیش بود! اونو پیدا کردم و تماس گرفتم!
٪بفرمایین
_سلام...
٪شماااا
_من تهیونگ دوست پسر یونام!!! خیلی وقته درست و حسابی ازش خبر ندارم و امشبم قرار بود بیاد پیشم نیومده! ازش خبر نداری؟
٪مم..راستش چند روزیه منم ازش خبر ندارم و کلا از دسترس خارجه!
_ممنون
چند روز بعدش دوستش بهم خبر داد ک یونا از کره رفته و به آمریکا مهاجرت کرده!
چون بچه بودم کلی عصبی بودم و به خاطر این احمق خودمو اذیت کردم!
(پایان فلش بک)
حالا برگشته و ادعا میکنه دوسم داره و به خاطر خانوادش مجبور ب رفتن بوده! اما بازم میدونم ک الکی میگه!
شَِرَِاَِیَِطَِ
لایک ۴۹
کامنت ۷۲
ߊܭَܘ ࡅ߭ܨ ܟܿࡐߊܨ ܢ̣ܧࡅ࡙ܢܚ݅ࡐ ܢ̣ܟܿࡐࡅ߭ܨ ܠߊࡅ࡙ܭ ܭࡍ߭ ܢ̣ࡅ࡙ܢ̣ߺ 🫀🍷
#فیک
#هیونجین
#فلیکس
#ات
#اسمات
#رمان
#وانشات
#هان
#ته
#نونا
#لایک
۲۷.۰k
۰۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.