عشق بی پایان پارت۶
عشق بی پایان پارت۶
وقتی ک حلم داد رو تخت یه شلاق برداشت چشام پرع اشک شده بود با پاهاش انداختم و شروع کرد به زدن
خیلی گریه کرذم اما صدام در نیومد
بعد یخورده زندش دیگ نفهمیدم چی شد
+رایا بدو برو ببین چش شد به هوش نمیاد
:چ..چشم اقا
رایا ویو
(داشتم از ترس سکته میکردم گفتم ک خدایی نکرذه یه بلایی سرش اورده وقتی رسیدم با بدن بی روح و سردش روبه روشدم داشتم سکته میکردم فقط اون فرشته کوچولو رو من درک میکردم فوری به دکتر گفتم بیاد یکم زخم هاشو شستشو داد و تمیزش کرد )
وقتی به هوش اومدم رایا و یه اقایی بالا سرم بودن
خیلی درد داشتم دکتر یکم بهم رسید و بعدش رفت
:الهی بمیرم خیلی زخم شدن تنت(گریه)
_ایی خدا بگم چ...چیکارت کنه پسره بی شعور نمیدونم چ گن..ناهی کردم که دارم اینهمه تاوان پس میدم(بغض و با صدای خش دار)
:عزیزم نه خوب میشی مواظبت کن خوب میشی
جیمز رایا رو صدا زد وقتی رایا بیرون شد مادر جیمز اومد داخل
:اخی طفلکی خیلی کوچولویی چند سالته
_به تو چه اخه زنیکه فضول
:د نه دیگ همه کارای پسرم زیر سر منه اگ من بخوام جیمز تورو تنبیه میکنه اگ هم نخوام ک هیچ پس باید من اومدم جلوم تعظیم کنی بهم احترام کنی همه درخاستای جیمز رو قبول کنی حتی اگ خواست باهم سکس کنید اوکی؟
_خیلی انگار تو خودت میبینی پیره زن خرفت فک نکن من مث بقیع ام فک نکن مث خودتم چون زن یه کله گنده عقده ای هستی فک میکنی همه باید جلوت تعظیم کنن
:اوهو چقدم زبون داره پدسگ بیشرف همین الان تا حد مرگ کتک خوردی باز زبون درازی میکنی
_به من نگو پدسگ زنیکه اشغاله خراب(داد و سلیطه بازی)
:نکبت سلیطه
_اخخخ ای
+هی رایا حالش چطورع ؟
:جناب ارباب چرا اخه اینقد اذیتش میکنید گناه داره اونو به روز من نندازین
+انگار باز زبون در اوردی ؟
نکنه باز ازم میخوام خشمم رو شع ؟
:ب...ببخشید ارباب غلط کردم گو اضافی خوردم منو ببخشید
+حالا شد
واستا ببینم مامانم داره اذیتش میکنه
جیمز ویو
فوری با رایا رفتم بالا
نه مامان ولش کن مامان ولش کن گفتم بسه تمومش کن
_خدااااا ولم کنین بزارید جرش بدم این زنیکه کثافتو(جیغ و داد)
:اروم باش ابجی اروم باش
+مامانننننن بس کن بیا بریم
بعد ده دقیقه
_ایی خدا بدنم درد میکنه رایا
:دورت بگردم خوب میشه چیزی نیس
وقتی ک حلم داد رو تخت یه شلاق برداشت چشام پرع اشک شده بود با پاهاش انداختم و شروع کرد به زدن
خیلی گریه کرذم اما صدام در نیومد
بعد یخورده زندش دیگ نفهمیدم چی شد
+رایا بدو برو ببین چش شد به هوش نمیاد
:چ..چشم اقا
رایا ویو
(داشتم از ترس سکته میکردم گفتم ک خدایی نکرذه یه بلایی سرش اورده وقتی رسیدم با بدن بی روح و سردش روبه روشدم داشتم سکته میکردم فقط اون فرشته کوچولو رو من درک میکردم فوری به دکتر گفتم بیاد یکم زخم هاشو شستشو داد و تمیزش کرد )
وقتی به هوش اومدم رایا و یه اقایی بالا سرم بودن
خیلی درد داشتم دکتر یکم بهم رسید و بعدش رفت
:الهی بمیرم خیلی زخم شدن تنت(گریه)
_ایی خدا بگم چ...چیکارت کنه پسره بی شعور نمیدونم چ گن..ناهی کردم که دارم اینهمه تاوان پس میدم(بغض و با صدای خش دار)
:عزیزم نه خوب میشی مواظبت کن خوب میشی
جیمز رایا رو صدا زد وقتی رایا بیرون شد مادر جیمز اومد داخل
:اخی طفلکی خیلی کوچولویی چند سالته
_به تو چه اخه زنیکه فضول
:د نه دیگ همه کارای پسرم زیر سر منه اگ من بخوام جیمز تورو تنبیه میکنه اگ هم نخوام ک هیچ پس باید من اومدم جلوم تعظیم کنی بهم احترام کنی همه درخاستای جیمز رو قبول کنی حتی اگ خواست باهم سکس کنید اوکی؟
_خیلی انگار تو خودت میبینی پیره زن خرفت فک نکن من مث بقیع ام فک نکن مث خودتم چون زن یه کله گنده عقده ای هستی فک میکنی همه باید جلوت تعظیم کنن
:اوهو چقدم زبون داره پدسگ بیشرف همین الان تا حد مرگ کتک خوردی باز زبون درازی میکنی
_به من نگو پدسگ زنیکه اشغاله خراب(داد و سلیطه بازی)
:نکبت سلیطه
_اخخخ ای
+هی رایا حالش چطورع ؟
:جناب ارباب چرا اخه اینقد اذیتش میکنید گناه داره اونو به روز من نندازین
+انگار باز زبون در اوردی ؟
نکنه باز ازم میخوام خشمم رو شع ؟
:ب...ببخشید ارباب غلط کردم گو اضافی خوردم منو ببخشید
+حالا شد
واستا ببینم مامانم داره اذیتش میکنه
جیمز ویو
فوری با رایا رفتم بالا
نه مامان ولش کن مامان ولش کن گفتم بسه تمومش کن
_خدااااا ولم کنین بزارید جرش بدم این زنیکه کثافتو(جیغ و داد)
:اروم باش ابجی اروم باش
+مامانننننن بس کن بیا بریم
بعد ده دقیقه
_ایی خدا بدنم درد میکنه رایا
:دورت بگردم خوب میشه چیزی نیس
۶.۱k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.