fake taehyung
fake taehyung
part*⁶¹
(پارت اخر)
م: فک کنم مادر دختری خواب باشن
رفتیم تو اتاق ا/ت
پ: این مادر دختری نیست بلکه باباشون هم پیششونه
م: خیلی کیوتن من هنوز مطمئنم که ا/ت خیلی دوسش داره
پ: اره معلومه یادت رفته تو بیمارستان زیر تخت قایم شده بود
م: یادمه ما که فهمیدیم خیانتکار نیست پس بزار به زندگیشون ادامه بدن حداقل بخاطر دخترت و دخترش
پ:من مشکلی ندارم
م: رابطتت هم با پسره خوب کن
پ: اینم چشم
خب بیا بریم
تهیونگ
از خواب بلند شدم دو ساعت گذاشته بود پیشونی ا/ت رو بوسیدم
ا/ت: تهیونگ چقدر خوابیدیم
تهیونگ: دوساعت
ا/ت: چی دوساعت لینا کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: نکنه مامان بابام اومدن مارو دیدن یه لحظه
رفتم بیرون همگی بودن
م: بیدار شدی
ا/ت: مامان
م.ت: تهیونگ کو
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: چقدر شبیه صدای مامانمه😀
م.ت: خب خودمم
تهیان: بیاین بشینیم هممون فهمیدیم هنوز همو دوس دارین چرا از هم فاصله گرفتید
تهیونگ: 😊
ا/ت: 😊
رفتیم نشستیم و کلی خندیدیم
چهار سال بعد
رفتیم خونه مامان تهیونگ
لینا: مامان جون
م.ت: جانم
لینا: عمه و عمو کجان
م.ت: عمه تو راه عمو تو اتاقشه
لینا: دلم میخواد با یومی بازی کنم
م.ت: تو راهن الان میان
تهیان: لینا
لینا: عمویی
تهیان: جانم
لینا: زن عمو لانا کجاست
تهیان: کار داشت نیومد خوشگلم یومی هم اومد
لینا: یومی یومی بریم بازی کنیم
تهیونگ: بابایی بیا بشین خسته نشدی
لینا: تازه میخواستم بازی کنم
ا/ت: بزار بازی کنه
تهرونا: داداش مثل ا/تس ا/ت هم خیلی بازیگوش بود
ا/ت: 😂راسمیگه
تهیونگ: قربونت بشم❤️
ا/ت: خجالت بکش
تهرونا: خجالت چیه
ا/ت:مامانی عمو اذیت نکن
تهیان: نه میخوایم باهم بریم ببرون سه نفری بستنی بخوریم
لینا: خدافظ ما بریم با عمو تهیان بستنی بخوریم
تهیونگ: تهیان حواست به بچه ها باشه ها
تهیان: مراقب خودم نباشم
تهیونگ: مراقب خودت هم باش منظورم هم این بود
تهیان: قربونت چیزی لازم ندارید
تهرونا: برو دیگه چقدر میپرسی
ا/ت: تهیونگ میای
تهیونگ: جانم
ا/ت: میخوام یه چیزی بگم
تهیونگ: بگو
ا/ت: امروز چه روزیه
تهیونگ: نمی نمیدونم
ا/ت: یادت رفت سالگرد ازدواجمونه
تهیونگ: اینو که یادم بود
ا/ت: اره خیلیم ازت معلومه
تهیونگ: 💍🌸
ا/ت: یادت بود
تهیونگ:این روز برای من بهترین روز زندگیم بود چطور یادم بره
ا/ت: عاشقتم
تهیونگ: من بیشتر
😙😙
(پایان)
#فیک
#سناریو
part*⁶¹
(پارت اخر)
م: فک کنم مادر دختری خواب باشن
رفتیم تو اتاق ا/ت
پ: این مادر دختری نیست بلکه باباشون هم پیششونه
م: خیلی کیوتن من هنوز مطمئنم که ا/ت خیلی دوسش داره
پ: اره معلومه یادت رفته تو بیمارستان زیر تخت قایم شده بود
م: یادمه ما که فهمیدیم خیانتکار نیست پس بزار به زندگیشون ادامه بدن حداقل بخاطر دخترت و دخترش
پ:من مشکلی ندارم
م: رابطتت هم با پسره خوب کن
پ: اینم چشم
خب بیا بریم
تهیونگ
از خواب بلند شدم دو ساعت گذاشته بود پیشونی ا/ت رو بوسیدم
ا/ت: تهیونگ چقدر خوابیدیم
تهیونگ: دوساعت
ا/ت: چی دوساعت لینا کجاست؟
تهیونگ: نمیدونم
ا/ت: نکنه مامان بابام اومدن مارو دیدن یه لحظه
رفتم بیرون همگی بودن
م: بیدار شدی
ا/ت: مامان
م.ت: تهیونگ کو
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: چقدر شبیه صدای مامانمه😀
م.ت: خب خودمم
تهیان: بیاین بشینیم هممون فهمیدیم هنوز همو دوس دارین چرا از هم فاصله گرفتید
تهیونگ: 😊
ا/ت: 😊
رفتیم نشستیم و کلی خندیدیم
چهار سال بعد
رفتیم خونه مامان تهیونگ
لینا: مامان جون
م.ت: جانم
لینا: عمه و عمو کجان
م.ت: عمه تو راه عمو تو اتاقشه
لینا: دلم میخواد با یومی بازی کنم
م.ت: تو راهن الان میان
تهیان: لینا
لینا: عمویی
تهیان: جانم
لینا: زن عمو لانا کجاست
تهیان: کار داشت نیومد خوشگلم یومی هم اومد
لینا: یومی یومی بریم بازی کنیم
تهیونگ: بابایی بیا بشین خسته نشدی
لینا: تازه میخواستم بازی کنم
ا/ت: بزار بازی کنه
تهرونا: داداش مثل ا/تس ا/ت هم خیلی بازیگوش بود
ا/ت: 😂راسمیگه
تهیونگ: قربونت بشم❤️
ا/ت: خجالت بکش
تهرونا: خجالت چیه
ا/ت:مامانی عمو اذیت نکن
تهیان: نه میخوایم باهم بریم ببرون سه نفری بستنی بخوریم
لینا: خدافظ ما بریم با عمو تهیان بستنی بخوریم
تهیونگ: تهیان حواست به بچه ها باشه ها
تهیان: مراقب خودم نباشم
تهیونگ: مراقب خودت هم باش منظورم هم این بود
تهیان: قربونت چیزی لازم ندارید
تهرونا: برو دیگه چقدر میپرسی
ا/ت: تهیونگ میای
تهیونگ: جانم
ا/ت: میخوام یه چیزی بگم
تهیونگ: بگو
ا/ت: امروز چه روزیه
تهیونگ: نمی نمیدونم
ا/ت: یادت رفت سالگرد ازدواجمونه
تهیونگ: اینو که یادم بود
ا/ت: اره خیلیم ازت معلومه
تهیونگ: 💍🌸
ا/ت: یادت بود
تهیونگ:این روز برای من بهترین روز زندگیم بود چطور یادم بره
ا/ت: عاشقتم
تهیونگ: من بیشتر
😙😙
(پایان)
#فیک
#سناریو
۲۳.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.