پارت
پارت ۲۰
از غار که خارج شدم صدای چن نفرو شنیدم ... یکم که نزدیک شدم چن تا فانی رو دیدم که داشتن با هم حرف میزدن...دستامو به هم مالیدم و پشت یه بوته قایم شدم ...
وقتی به جای مد نظرم رسیدن بدون درنگ بهشون حمله کردم
(کمی بعد)
مممم...یکم حالم بهتر شد ولی نه اونقدر ... خونشون زیاد بهم انرژی وارد نکرد ولی از هیچی بهتر بود. تا خواستم از اون قسمت خارج بشم قیافه ی بی حوصله و کمی عصبانی مفلیسو دیدم که مث خر داشت نگام میکرد
من : ها...چته ؟ چرا اینطوری نگا میکنی
نفسشو کلافه بیرون داد
مفلیس : تو تا الان کجا بودی
من : ایا به تو ربطی داره
مفلیس : آ...
پریدم وسط حرفش
من : نههه ... پس هر کاری که دلم میخواد انجام میدم
و از کنارش رد شدم و وارد قصر شدم ...
اخه تا کی باید از خون اون ابی نخورم ... طعم و انرژیش از همه ی خونایی که تا حالا خوردم خوشمزه تر و بهتره . البته به جز مفلیس اون زغالم اجازه نمیده هیچ گوهی بخورم...
____________________________________
مفلیس♥
این چه زبون نفهمیه ... تا الان ۱۴ بار جلوشو گرفتم نره تیکه تیکشون کنه ... ولی خیلی نفهمه ، الان به یه بچه سه چهار ساله یه بار بگی نرو اونا رو تیکه تیکه کن مث ادم گوش میشینه سرجاش ولی این ...
نفسمو کلافه بیرون دادم و توی حیاط قصر راه میرفتم . اگه اون (منظورش سونیکه) حافظشو به یاد نیاره به کل تمام نقشه هام برای حکومت کردن به دنیا خراب میشه.باید هر جور شده حافظشو یادش بیاد ...
به سمت اتاق اون دوتا رفتم ... صدای دادو فریاداشون واسم مثل لا لایی بود..
در که باز میکنم با چهره ی خونین و عصبانی اون دوتا رو به رو میشم
مفلیس : خب خب ... خوش میگذره
ناکنز : تو...توی کثافت...
پریدم وسط حرفش
من : منه کثافت چی ها ...
دندوناشو رو هم فشار داد...که اون یکی زبون باز کرد
تلنز : ب..با.ما چ...چک..چکار داری ...
چونشو گرفتم
من : فک کنم تو دوست صمیمیه سونیک باشی درسته
منتظر جواب بودم و هر لحظه فشار دستمو بیشتر میکردم
من : نمیخوای بگی
تلنز : وا...واسه ی ... تو .. چ...چه
...س...سودی...داره ...ا..اگه ...بگم .. .ا...ارهه
مفلیس : خب سودش اینه که (فشار دستشو بیشتر میکنه )
تلنز : آخخخ(داد)
مفلیس : میتونم زود در به حدفم برسم(لبخند شیطانی)
ادامه دارد...
از غار که خارج شدم صدای چن نفرو شنیدم ... یکم که نزدیک شدم چن تا فانی رو دیدم که داشتن با هم حرف میزدن...دستامو به هم مالیدم و پشت یه بوته قایم شدم ...
وقتی به جای مد نظرم رسیدن بدون درنگ بهشون حمله کردم
(کمی بعد)
مممم...یکم حالم بهتر شد ولی نه اونقدر ... خونشون زیاد بهم انرژی وارد نکرد ولی از هیچی بهتر بود. تا خواستم از اون قسمت خارج بشم قیافه ی بی حوصله و کمی عصبانی مفلیسو دیدم که مث خر داشت نگام میکرد
من : ها...چته ؟ چرا اینطوری نگا میکنی
نفسشو کلافه بیرون داد
مفلیس : تو تا الان کجا بودی
من : ایا به تو ربطی داره
مفلیس : آ...
پریدم وسط حرفش
من : نههه ... پس هر کاری که دلم میخواد انجام میدم
و از کنارش رد شدم و وارد قصر شدم ...
اخه تا کی باید از خون اون ابی نخورم ... طعم و انرژیش از همه ی خونایی که تا حالا خوردم خوشمزه تر و بهتره . البته به جز مفلیس اون زغالم اجازه نمیده هیچ گوهی بخورم...
____________________________________
مفلیس♥
این چه زبون نفهمیه ... تا الان ۱۴ بار جلوشو گرفتم نره تیکه تیکشون کنه ... ولی خیلی نفهمه ، الان به یه بچه سه چهار ساله یه بار بگی نرو اونا رو تیکه تیکه کن مث ادم گوش میشینه سرجاش ولی این ...
نفسمو کلافه بیرون دادم و توی حیاط قصر راه میرفتم . اگه اون (منظورش سونیکه) حافظشو به یاد نیاره به کل تمام نقشه هام برای حکومت کردن به دنیا خراب میشه.باید هر جور شده حافظشو یادش بیاد ...
به سمت اتاق اون دوتا رفتم ... صدای دادو فریاداشون واسم مثل لا لایی بود..
در که باز میکنم با چهره ی خونین و عصبانی اون دوتا رو به رو میشم
مفلیس : خب خب ... خوش میگذره
ناکنز : تو...توی کثافت...
پریدم وسط حرفش
من : منه کثافت چی ها ...
دندوناشو رو هم فشار داد...که اون یکی زبون باز کرد
تلنز : ب..با.ما چ...چک..چکار داری ...
چونشو گرفتم
من : فک کنم تو دوست صمیمیه سونیک باشی درسته
منتظر جواب بودم و هر لحظه فشار دستمو بیشتر میکردم
من : نمیخوای بگی
تلنز : وا...واسه ی ... تو .. چ...چه
...س...سودی...داره ...ا..اگه ...بگم .. .ا...ارهه
مفلیس : خب سودش اینه که (فشار دستشو بیشتر میکنه )
تلنز : آخخخ(داد)
مفلیس : میتونم زود در به حدفم برسم(لبخند شیطانی)
ادامه دارد...
- ۲.۴k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط