ا.ت:کاملا بدنم بی حس شده بود ولی دستش خیلی قوی بود ایی(تن
ا.ت:کاملا بدنم بی حس شده بود ولی دستش خیلی قوی بود ایی(تنش مور مور شد)
یهو عطسه کردم
بونگی:با این وضع میخوای جلویه رئیس باشی قطعا لو میری(از مریضیش خبر داره)
ا.ت:مراقبم*لبخند
یهو جین اومد سینیو برداشتم بردم تو اشپز خونه گذاشتمو اومدم کنار بونگی دو متریه میز وایستادم بونگی تعظیم کرد من سیخ وایستادم اما هیچ واکنشی نشون نداد
داشت کوفت میکرد که یهو قاشق از دستش افتاد
کارش عمدی بود اشغال بی شعور
(ببخشید بچه ها ولی بی فحش نمیشه😂 به دل نگیرین)
جین: ا.ت قاشق رو عوض کن
بونگی سرشو تکون داد طرفمو (به اشاره اینکه من اینکارو میکنم)تا یک قدم برداشت
جین:گفتم ا.ت*داد
دست بونگی رو گرفتم اروم زیر لب گفتم:نگران نباش
اینکارو کرد که سرمو خم کنم جلوش ولی کور خونده
رفتم جلو نشستم رو پاهام قاشقو برداشتم از اینکه نقشش جواب نداد قیافش ترسناک شده بود
رفتم تو اشپزخونه یه قاشق جدید برداشتم
بردم پیشش
ا.ت:بگیر
جین:بگیر؟!
ا.ت:اره! نمیخوای؟ باشه میبرم میزارم سر جاش حرصی و ترسناک نگام کرد ترسیدم اون از شوخی موخی خوشش نمیاد البته من شوخی نکردم جدی برخورد کردم
جین: خیلی روو داری
ا.ت: خب که چی مثلا چیزی از تو کم میکنه؟
کوک : خیلی گستاخی!
جین: اون ماله دوران چوسان بود*لبخند
جین: مکس لطفا
مکس: بله قربان(تعظیم کرد)
مکس اومد طرقم
ا.ت: هه زورت نرسید میخوای شکنجم کنی؟ نمیترسم فهمیدی؟ عمرا تسلیمت بشم!
با اینکه مریض بودم اینو قبول کردم
همراه مکس رفتم زیر زمین
ا.ت: هه واقعا میخواد شکنجه کنه؟
مکس:___
ا.ت: وا تو چرا حرف نمیزنی؟
مکس :____
ا.ت: خیله خب میشه حداقل یه دستمال بدی بهم؟مریضم دستمال میخوام
دستشو کرد تو جیبشو دستمال کاغذی از تو جیبش دراورد داد یهم
ا.ت: ممنون(تعظیم کردم)
از این کارم تعجب کرد
همین طور که داشت میرفت سمت شلاق
مکس:چرا برای رئیس تعظیم نمیکنی؟
ا.ت: هه دهن وا کردی
اومد طرفمو دستامو بست
ا.ت: شاید لیاقتشو نداره
اولین شلاقو زد سوزشو حس کردم
ادامه دادم
ا.ت: اون اگه یکم مهربون باشه من بهش احترام میزارم
همونجور که میزد
مکس:مگه من مهربونم؟
ا.ت:تو مجبوری به چیزایی که اون میگه گوش کنی این خوده تو نیستی
دیگه بعد اون هیچی نگفت ضربه هاش محکم تر شد بی حس شده بودم تو حال خودم نبودم هوش از سرم پریده بود فقط صدا های شلاقو میشنیدم سرد. درد گلوم و شلاقا روم فشار میاورد ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم که در باز شد
ویو جین:
داشتم صبحونه میخوردم که خانم لی ا.ت رو صدا زد
صدای بونگی رو میشنیدم که میگفت
بونگی:خانم لی ا.ت_ ا.ت م.مکس ا.ت رو برد شکنجه کنه
خانم لی:چی؟
یهو عطسه کردم
بونگی:با این وضع میخوای جلویه رئیس باشی قطعا لو میری(از مریضیش خبر داره)
ا.ت:مراقبم*لبخند
یهو جین اومد سینیو برداشتم بردم تو اشپز خونه گذاشتمو اومدم کنار بونگی دو متریه میز وایستادم بونگی تعظیم کرد من سیخ وایستادم اما هیچ واکنشی نشون نداد
داشت کوفت میکرد که یهو قاشق از دستش افتاد
کارش عمدی بود اشغال بی شعور
(ببخشید بچه ها ولی بی فحش نمیشه😂 به دل نگیرین)
جین: ا.ت قاشق رو عوض کن
بونگی سرشو تکون داد طرفمو (به اشاره اینکه من اینکارو میکنم)تا یک قدم برداشت
جین:گفتم ا.ت*داد
دست بونگی رو گرفتم اروم زیر لب گفتم:نگران نباش
اینکارو کرد که سرمو خم کنم جلوش ولی کور خونده
رفتم جلو نشستم رو پاهام قاشقو برداشتم از اینکه نقشش جواب نداد قیافش ترسناک شده بود
رفتم تو اشپزخونه یه قاشق جدید برداشتم
بردم پیشش
ا.ت:بگیر
جین:بگیر؟!
ا.ت:اره! نمیخوای؟ باشه میبرم میزارم سر جاش حرصی و ترسناک نگام کرد ترسیدم اون از شوخی موخی خوشش نمیاد البته من شوخی نکردم جدی برخورد کردم
جین: خیلی روو داری
ا.ت: خب که چی مثلا چیزی از تو کم میکنه؟
کوک : خیلی گستاخی!
جین: اون ماله دوران چوسان بود*لبخند
جین: مکس لطفا
مکس: بله قربان(تعظیم کرد)
مکس اومد طرقم
ا.ت: هه زورت نرسید میخوای شکنجم کنی؟ نمیترسم فهمیدی؟ عمرا تسلیمت بشم!
با اینکه مریض بودم اینو قبول کردم
همراه مکس رفتم زیر زمین
ا.ت: هه واقعا میخواد شکنجه کنه؟
مکس:___
ا.ت: وا تو چرا حرف نمیزنی؟
مکس :____
ا.ت: خیله خب میشه حداقل یه دستمال بدی بهم؟مریضم دستمال میخوام
دستشو کرد تو جیبشو دستمال کاغذی از تو جیبش دراورد داد یهم
ا.ت: ممنون(تعظیم کردم)
از این کارم تعجب کرد
همین طور که داشت میرفت سمت شلاق
مکس:چرا برای رئیس تعظیم نمیکنی؟
ا.ت: هه دهن وا کردی
اومد طرفمو دستامو بست
ا.ت: شاید لیاقتشو نداره
اولین شلاقو زد سوزشو حس کردم
ادامه دادم
ا.ت: اون اگه یکم مهربون باشه من بهش احترام میزارم
همونجور که میزد
مکس:مگه من مهربونم؟
ا.ت:تو مجبوری به چیزایی که اون میگه گوش کنی این خوده تو نیستی
دیگه بعد اون هیچی نگفت ضربه هاش محکم تر شد بی حس شده بودم تو حال خودم نبودم هوش از سرم پریده بود فقط صدا های شلاقو میشنیدم سرد. درد گلوم و شلاقا روم فشار میاورد ولی هیچ کاری نمیتونستم بکنم که در باز شد
ویو جین:
داشتم صبحونه میخوردم که خانم لی ا.ت رو صدا زد
صدای بونگی رو میشنیدم که میگفت
بونگی:خانم لی ا.ت_ ا.ت م.مکس ا.ت رو برد شکنجه کنه
خانم لی:چی؟
۴.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.