شبی ک قاتل شدم پارت 6
شبی ک قاتل شدم پارت 6
وقتی بیدار شدم سانزو و سنجو بالای سرم وایساده بودن و یه جور عجیبی نگام میکردن و سانزو گفت: ا/ت حالت خوبه؟
و منم زدم زیر گریه و گفتم: مامان بابا یکم تحمل کنین من حتما انتقامتونو میگیرم .....
و رفتیم برای تمرین
*یک ماه بعد
از خواب بیدارشدم و رفتم ک کت و شلوار سیاه رنگمو بپوشم .
خیلی خوشحال بودم البته استرس بدی هم داشتم ک نکنه توی این امتحان شکست بخورم از طرفی هم ب خودم امید میدادم و میگفتم من میتونم بخاطر پدر و مادرم هم ک شده باید تلاشمو بکنم ....
لباسم و پوشیدم و با سانزو و سنجو سوار ماشین شدیم
*مخفی گاه
از ماشین پیاده شدم و رفتم ب طرف در .
چند نفر ما رو راهنمایی کردن ب طرف اتاق رئیس .
*صدای در زدن
رئیس: لطفا بفرمائید داخل .
اوه ا/ت اومدی من منتظرت بودم.
حالا ا/ت بگو ببینم بنظرت میتونی این امتحان و ب خوبی پشت سر بزاری؟
ا/ت : بلع رئیس من خیلی تلاش کردم و تمام تلاشم و میکنم ک در این امتحان شکست نخورم.
رئیس: تحسینت میکنم خیلی دختر با جرعتی هستی؛ خب برات سخت ترین امتحانو آماده کردم . آقای شین(منشی)
آقای شین: بلع رئیس
رئیس : لطفا پرونده رو بیارین .
آقای شین: چشم رئیس
*برسی پرونده
ا/ت: چی چی چی این چیه؟
رئیس: بله تو باید این بچه رو بدزدی
ا/ت: ا... اما چرا باید یه بچه کوچیکو بدزدم؟
رئیس: اونش دیگع ب تو مربوط نیست.
ا/ت: چشم رئیس.
از اتاق بیرون زدم و تو فکر این بودم ک اون بچه رو چجوری بدزدم . ک یک دفعه چشمم ب در ورودی افتاد ک یه آدم ماسک دار حمله کرده به همه آدما . تو شک بودم ک چشمش ب من افتاد . دستمو بردم رو ب زانوم ک چاقو رو دربیارم ک حمله کرد بهم و با چوب زد تو سرم و افتادم. داشت با اسلحه به طرف اتاق رئیس میرفت ک به خودم اومدم و سریع چاقومو و برداشتم و زدم توی پای طرف و افتاد زمین و اسلحه از دستش افتاد . پریدم و اسلحه رو برداشتم و بهش شلیک کردم.....
وقتی بیدار شدم سانزو و سنجو بالای سرم وایساده بودن و یه جور عجیبی نگام میکردن و سانزو گفت: ا/ت حالت خوبه؟
و منم زدم زیر گریه و گفتم: مامان بابا یکم تحمل کنین من حتما انتقامتونو میگیرم .....
و رفتیم برای تمرین
*یک ماه بعد
از خواب بیدارشدم و رفتم ک کت و شلوار سیاه رنگمو بپوشم .
خیلی خوشحال بودم البته استرس بدی هم داشتم ک نکنه توی این امتحان شکست بخورم از طرفی هم ب خودم امید میدادم و میگفتم من میتونم بخاطر پدر و مادرم هم ک شده باید تلاشمو بکنم ....
لباسم و پوشیدم و با سانزو و سنجو سوار ماشین شدیم
*مخفی گاه
از ماشین پیاده شدم و رفتم ب طرف در .
چند نفر ما رو راهنمایی کردن ب طرف اتاق رئیس .
*صدای در زدن
رئیس: لطفا بفرمائید داخل .
اوه ا/ت اومدی من منتظرت بودم.
حالا ا/ت بگو ببینم بنظرت میتونی این امتحان و ب خوبی پشت سر بزاری؟
ا/ت : بلع رئیس من خیلی تلاش کردم و تمام تلاشم و میکنم ک در این امتحان شکست نخورم.
رئیس: تحسینت میکنم خیلی دختر با جرعتی هستی؛ خب برات سخت ترین امتحانو آماده کردم . آقای شین(منشی)
آقای شین: بلع رئیس
رئیس : لطفا پرونده رو بیارین .
آقای شین: چشم رئیس
*برسی پرونده
ا/ت: چی چی چی این چیه؟
رئیس: بله تو باید این بچه رو بدزدی
ا/ت: ا... اما چرا باید یه بچه کوچیکو بدزدم؟
رئیس: اونش دیگع ب تو مربوط نیست.
ا/ت: چشم رئیس.
از اتاق بیرون زدم و تو فکر این بودم ک اون بچه رو چجوری بدزدم . ک یک دفعه چشمم ب در ورودی افتاد ک یه آدم ماسک دار حمله کرده به همه آدما . تو شک بودم ک چشمش ب من افتاد . دستمو بردم رو ب زانوم ک چاقو رو دربیارم ک حمله کرد بهم و با چوب زد تو سرم و افتادم. داشت با اسلحه به طرف اتاق رئیس میرفت ک به خودم اومدم و سریع چاقومو و برداشتم و زدم توی پای طرف و افتاد زمین و اسلحه از دستش افتاد . پریدم و اسلحه رو برداشتم و بهش شلیک کردم.....
۶.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.