عروسقاتل

#عـروس‌ِقاتـل
part_۲۳
The killer bride

بهت زده گفتم:
- چی؟دوست دخترش؟
دوست دختر داره

سری تکون داد که سرمو به طرفین تکون دادم و با گیجی لب زدم:
- باشه لباسارو بده

با ناراحتی بهم نگاه کرد و گفت:
- خوبی دخترم؟

با تعجب لب زدم:
- چطور؟

به تخت اشاره کرد و ادامه داد:
- لباسا اونجاس بهتم گفتم!
ولی بازم گفتی لباسارو بده

زدم تو سرم و تند تند با بغضی که همیشه تو گلوم بود گفتم:
- حواسم نبود بخدا

باشه ای گفت و رفت بیرون، نگاهی به لباس و اطرافم کردم، چرا جا خوردم از پارتنر داشتنش؟

من از این مرد متنفر بودم پس قطعا از حسودی نیست ولی حق ندارم ناراحت باشم؟

اون داشت دیروز منو همسرش می‌کرد درد تا کجا؟
ازدواج اجباری رو تحمل کنم هوو داشتن و کلفتی کردن برا خدمتکارو چجوری تحمل میکردم؟

خوب میدونستم کار نیمه تموم دیروزشو به زودی تموم میکنه!

اینو خودم میدونستم ولی تحمل هوو و.. رو نداشتم، انگار راست گفت هنوز به چشم جهنم تهیونگ و ندیدی!

آهی کشیدم و لباسارو پوشیدم و جلو اینه رفتم؛ با دیدن خودم تو آینه با اون لباس فرم دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه.
دیدگاه ها (۹)

#عـروس‌ِقاتـلpart_24The killer bride تا به امروز انواع حقارت...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۲۵The killer bride با بغض بهش چشم دوختم اگ...

حکایت خیلیامونه :)

#عـروس‌ِقاتـلpart_۲۲The killer bride ولی شرایط مجبورم کرده ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط