عروسقاتل

#عـروس‌ِقاتـل
part_۲۵
The killer bride

با بغض بهش چشم دوختم اگر میگفتم دوست ندارم منو با این لباس ببینه چیکار میکرد؟

قطعا دلش برام نمیسوخت و منو با این لباس کل جهان میگردونند تا همجا ثابت کنه خدمتکارشم!

وقتی دید حرفی نمیزنم با خشم به سمتم اومد و گفت:
- بده ملافه رو

با ترس رفتم عقب و ملافه رو تو بغلم قایم کردم.
- تو رو جون مادرت برو عقب یادگار مامانمه نمیدم بهت من باید این ملافه رو داشته باش.

پوزخندی زد و با ترحم گفت:
- مادرت؟از کدوم مادر حرف میزنی؟

تا جایی که من میدونم مادرتو تاحالا تو عمرش تورو به چشم ندیده!

با غم لب زدم:
- بو هیونگ مثل مادرم تو پرورشگاه بود
بهم گفت بهش بگم مامان دقیقا سالی که شروع کردم بهش گفتم اخر اون سال سکته کرد و مرد.

این ملافه تنها یادگاریم از اونه، مادرمم اونه!

کلافه چشماشو بست و گفت:
- یه بار بهت گفتم رو مخ من نرو بگو چشم‌‌!
گفتم یا نگفتم؟

سری تکون دادم که غرید:
- پس وقتی میگم ملافه بی ملافه بگو چشم!

اگر گفتم لخ.ت شو راه برو باید بگی چشم فهمیدی؟

تو برای منی دختر جزوی از اموالمی!
اختیاری از خودت نداری تا وقتی تو خونه منی.

خوب خوب شبتون زیبا🫶🏻
دیدگاه ها (۱۴)

#عـروس‌ِقاتـلpart_۲۶The killer bride تو برای منی دختر جزوی ا...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۲۷The killer bride درست حدس زدم!..از ترسم ...

#عـروس‌ِقاتـلpart_24The killer bride تا به امروز انواع حقارت...

#عـروس‌ِقاتـلpart_۲۳The killer bride بهت زده گفتم:- چی؟دوست ...

رمان چرا به من نمی پیوندی؟.............بردم روی پشت بوم یجا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط