اوه مای شامپاین🍷💜
اوه مای شامپاین🍷💜
𝖕𝖆𝖗𝖙²³
𝓞𝓱 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓶𝓹𝓪𝓰𝓷𝓮🍷💜
[(زمان حال)]
جینا:جیمین خواهش میکنم پلیسا خودشون دو روز دیگه میرن دنبالشون
جیمین: من خودم باید با دست خودم بکشمشون
[(صدای زنگ گوشی جینا)]
(شماره ناشناس)
جینا گوشی رو گرفت
مطمئن بوو نامجونه
دوباره همون حس ترس وجودش رو گرفت و چند ثانیه مکس کرد و با ترس به گوشی نگاه میکرد
جیمین: جینا چیزی شده؟ چرا جواب نمیدی
جیمین دید شماره ناشناسه
فهمید نامجونه و سریع جواب داد
نامجون: امشب برات لوکیشن میفرستم با اون دوست پسرت بیای..
جیمین: لازم نبود تو بگی مرتیکه ی آشغال(آروم و با حرس اینو گفت)
جیمین گوشی رو قطع کرد
جیمین: بریم(تند و با عجله)
جینا دست جیمینو گرفت و گفت:جیمین مگه نشنیدی گفت که بریم،حتما اسلحه دارن، ممکنه بمیریم(با گریه)
جیمین اشکای جینا رو پاک کرد و آروم، طوری که نفس هاش به صورت جینا میخورد و جینا رو تحریک میکرد بهش گفت: نگران چیزی نباش یکی یدونم، ما ام اسلحه داریم😏حالا برو آماده شو،یه لباس بسته بپوش، باشه؟
جینا با چشمای کشیده و بزرگش به جیمین نگاه کرد و گفت:باشه
جیمین شونه های جینا رو ناز کرد و گفت: میدونی که چشمات منو تحریک میکنه🤤
بدن کوچیک جینا بغل جیمین بود که همدیگه رو بوسیدن
بعد ۲ دقیقه جینا رفت آماده شد
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
بعد نیم ساعت رسیدن..
𝖕𝖆𝖗𝖙²³
𝓞𝓱 𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓪𝓶𝓹𝓪𝓰𝓷𝓮🍷💜
[(زمان حال)]
جینا:جیمین خواهش میکنم پلیسا خودشون دو روز دیگه میرن دنبالشون
جیمین: من خودم باید با دست خودم بکشمشون
[(صدای زنگ گوشی جینا)]
(شماره ناشناس)
جینا گوشی رو گرفت
مطمئن بوو نامجونه
دوباره همون حس ترس وجودش رو گرفت و چند ثانیه مکس کرد و با ترس به گوشی نگاه میکرد
جیمین: جینا چیزی شده؟ چرا جواب نمیدی
جیمین دید شماره ناشناسه
فهمید نامجونه و سریع جواب داد
نامجون: امشب برات لوکیشن میفرستم با اون دوست پسرت بیای..
جیمین: لازم نبود تو بگی مرتیکه ی آشغال(آروم و با حرس اینو گفت)
جیمین گوشی رو قطع کرد
جیمین: بریم(تند و با عجله)
جینا دست جیمینو گرفت و گفت:جیمین مگه نشنیدی گفت که بریم،حتما اسلحه دارن، ممکنه بمیریم(با گریه)
جیمین اشکای جینا رو پاک کرد و آروم، طوری که نفس هاش به صورت جینا میخورد و جینا رو تحریک میکرد بهش گفت: نگران چیزی نباش یکی یدونم، ما ام اسلحه داریم😏حالا برو آماده شو،یه لباس بسته بپوش، باشه؟
جینا با چشمای کشیده و بزرگش به جیمین نگاه کرد و گفت:باشه
جیمین شونه های جینا رو ناز کرد و گفت: میدونی که چشمات منو تحریک میکنه🤤
بدن کوچیک جینا بغل جیمین بود که همدیگه رو بوسیدن
بعد ۲ دقیقه جینا رفت آماده شد
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
بعد نیم ساعت رسیدن..
۳.۰k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.